یادداشت مجید اسطیری

میهمان خزانی
        این مجموعه شعر را دوست داشتم. عناصر طبیعت در این شعرها پررنگ بودند و گویا که خودشان برای انتقال مضمون شعر کافی هستند مثل این دو شعر کوتاه که انگار از فداکاری اجزای طبیعت برای همدیگر میگویند. شاید این پناه بردن به دامان عناصر طبیعت و نگاهی که همه اجزای طبیعت را در آشتی با هم میبیند نتیجه تجربیات دردناکی باشد که شیرکو بیکس به عنوان یک مبارز آزادی خواه تجربه کرده و همگی نشان دهنده بی رحمی انسان در برابر همنوع خودش بوده. از آن گونه شعرهای وطن پرستانه هم در کتاب چندتایی هست اما من این دو تا شعر را دوست داشتم:

1
یکی جویباری گل آلود و
یکی کولاک 
جویبار ماهی نحیفی را 
از چنگ مرغ ماهی خوار رهانید! 
و کولاک
سرگشته کرد شکارچی را و... غزالی
از دام رهید!

2
در آن شب ظلمت شبتابی هزاران برگ سرگردان خزانی را 
از غرقاب رهانید وقتی آنها را به سایه ی پرچین تاریکا
نه یارای دیدن ساحل بود و نه یارای دیدن گدار عبور و
نه یارای دیدن مرگ خویش 
شبتاب فداکار اما
رویاروی آنها در آن سوی رودبار بر فراز تخته سنگی
خویشتن را برافروخت

ترجمه رضا کریم مجاور هم شیوا و عمیق بود. از این مترجم خوب پیش از این رمان کوتاه "عمویم جمشیدخان" نوشته بختیار علی را خوانده بودم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.