یادداشت اسماء

اسماء

اسماء

4 روز پیش

        روستای بَیَل تاریک و مضطرب بود. خرافه رو کل روستا سایه انداخته بود و اهالی از هرچیزی بیشتر قبولش داشتند. بَیَلی‌ها، ساده ولی عجیب بودند! اهالی روستای بَیَل، اپراتور برق رو امام‌زاده تصور کردند، به مشداسلام تهمت زدند و یک کلاغ چل کلاغ کردند. مشدحسن تو روستای بَیَل گاو شد، قحطی و سیاهی اومد و موسرخه از یه جایی به بعد همیشه گرسنه موند! 
کتاب رو خیلی دوست داشتم، توی همه داستان‌ها بوی مرگ و توهم میومد، جمله‌ها کوتاه بودند برای همین خوندن کتاب خیلی تند پیش میره. احتمال میدم بازم برم سراغ کتاب و هراز گاهی یه داستان بخونم. 
      
106

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.