یادداشت مها

مها

مها

1403/10/5

        آنابا(ناامید): من به هیچ دردی نمی‌خورم! فکر می‌کردم ازم کاری بربیاد، اما نه...هیچ فرصتی به ما نمیدن. فقط مرگ‌مون رو می‌خوان. از وقتی بچه بودم همین شکلی بوده، الان هم همین‌ جوریه.سال‌هاست که شکنجه‌مون می‌کنن. نمی‌ذارن به زبان خودمون حرف بزنیم. زن‌هامون رو عقیم‌ می‌کنن، روستاهامون رو آتیش می‌زنن.. ولی من فکر می‌کردم به یه دردی می‌خورم. هنوز امید داشتم. وقتی بابا رو، توی میدون روستا، جلوی چشم همه کتک زدن، وقتی رفقامون رو بردن و دیگه هرگز ندیدیم‌شون، وقتی تو رفتی و گفتی می‌خوای چریک بشی..با همه‌ی این‌ها، من بازم امیدم رو حفظ کردم. با خودم می‌گفتم، ژنرال دادگاهی می‌شه. دیکتاتور یک روز جواب پس میده. به خاطر زن‌هامون که بهشون تجاوز کردن، بچه‌هامون که کشتن، جوون‌هامون که دار زدن. مرده‌هامون که بی‌کفن و دفن خاک شدن. منتظر این دادگاه بودم! گفتن پیره و نمی‌تونه تو جلسه حاضر بشه. از جاش تکون هم نخواهد خورد.. با آرامش توی خونه‌اش می‌مونه تا تبرئه بشه. اون‌جا بود که با خودم گفتم: اونا هرگز تقاص پس نمی‌دن. 


*از متن کتاب*
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.