یادداشت سمی

سمی

سمی

6 روز پیش

        اکنون چهل سال می‌گذشت که وطنش را ندیده بود و خدا می‌داند چند سال می‌شد که زبان مادری‌اش را نشینده بود، و حالا این کلام شیرین خودش به نزد او آمده بود،اقیانوس را گذرانده و او را،منزوی و گوشه‌گیر در نیمکره‌ای دیگر یافته بود.زبان دلنشین،گرامی و وه که چه زیبا! در بغضی که بدنش را تکان می‌داد، درد و رنج نبود،فقط عشقی بی‌کران بود و ناگاه بازیافته...عشقی که در قیاس با آن ،دیگر همه چیز بی‌معنا بود...
#بانوی_بهشتی
#نویسندگان_لهستانی
#مجموعه_داستان
ترجمه#روشن_وزیری
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.