یادداشت Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

5 روز پیش

        گاهی تنها چیزی که یک آدم نیاز دارد، شنیده‌شدن است، نه اصلاح‌شدن.
‌
در مواجهه با اندوه، خشم یا اضطراب دیگران، اغلب بی‌قرار می‌شویم؛ سریع دنبال راه‌حل می‌گردیم، جمله‌های آماده‌مان را تحویل می‌دهیم: «درست میشه»، «خیلیا وضعشون از تو بدتره». اما این حرف‌ها بیشتر برای آرام کردن خودمان است، نه کمک به دیگری.
کتاب دیدن در تاریکی تلاش می‌کند ما را از این عادت نجات دهد. می‌گوید: این احساسات، بیماری نیستند؛ بخشی از انسان بودن‌اند. باید آن‌ها را دید، به رسمیت شناخت، حتی اگر تلخ باشند. خشم، سوگ، افسردگی و اضطراب را نباید پنهان کرد یا سرکوب کرد، بلکه می‌شود آن‌ها را به زبان، تصویر، حرکت یا اثر تبدیل کرد—به چیزی زنده و صادق.
اما پرسش اینجاست: اگر کسی در میانهٔ یک فروپاشی روانی باشد، واقعاً می‌تواند صرفاً با «بیان احساسات» از بحران عبور کند؟ کسی که افسردگی‌اش تا مرز خودکشی رفته، یا با اضطراب شدید زندگی می‌کند، به چیزی فراتر از نوشتن یا فریاد زدن نیاز دارد.
در بخش‌هایی از کتاب، نویسنده با ایدهٔ درمان پزشکی یا روان‌درمانی فاصله می‌گیرد. گرچه اشاره‌هایی به «نیاز به کمک» دارد، اما کلیت لحن، تأکیدی ایده‌آلیستی بر بروز احساسات است، نه مداخلهٔ تخصصی. اینجاست که مرز میان فلسفه و واقعیت را احساس می‌کنم.
دیدن در تاریکی ارزشمند است، چون ما را از قضاوت‌گری درباره رنج نجات می‌دهد، اما کافی نیست. پذیرش، آغاز است؛ برای ادامه، گاهی باید کمک خواست، درمان شد، یا فقط دست کسی را گرفت که راه را بلدتر است.‌
      
51

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.