یادداشت Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

7 روز پیش

چند روز پی
        چند روز پیش، حوالی ساعت سه بعدازظهر، از محل کار برمی‌گشتم که در تقاطع خیابان انقلاب و منیری جاوید، جلوی بانک تجارت، چشمم به دستفروش‌های کتاب افتاد. تعداد زیادی کتاب را بدون هیچ نظم خاصی کنار خیابان روی هم ریخته بودند، مثل لباس‌های تک‌سایز و ارزان‌قیمت که فروشگاه‌ها گوشه‌ای می‌گذارند. من همیشه عادت دارم نگاهی به این کتاب‌ها بیندازم، چون گاهی میان آن‌ها کتاب‌های خوبی پیدا می‌شود و تجربه نشان داده که این نگاه انداختن معمولاً بی‌نتیجه نیست.
‌‌
آن روز، میان انبوه کتاب‌ها، ناگهان چشمم به کتابی افتاد با عنوان "لذتی که حرفش بود". یک هفته پیش نسخه تازه‌چاپ‌شده این کتاب را خریده بودم، ولی هنوز نخوانده بودمش. دیدن آن در میان کتاب‌های دستفروش‌ها، ذهنیت منفی‌ای در من شکل داد: به نظرم آمد کتاب احتمالاً ارزش چندانی ندارد که به چنین سرنوشتی دچار شده است. در آن لحظه از خریدش پشیمان شدم و با خودم فکر کردم ای کاش در انتخاب کتاب دقت بیشتری کرده بودم و آن را نمی‌خریدم.
‌‌
امروز که خواندن کتاب را تمام کردم، نظرم کاملاً تغییر کرد. این کتاب شامل شش تک‌نگاری درباره موضوعات مختلف است، از خیال و سکوت گرفته تا لذت و ترس. نویسنده طوری از تجربه‌ها و خاطراتش می‌گوید که انگار کنار خواننده نشسته و با او گپ می‌زند—روایتی صمیمی و روان که باعث می‌شود خواندنش دلپذیر باشد. نگاه دقیق نویسنده و زاویه دید او به مسائل روزمره، همراه با لایه‌ای از تفکر فلسفی در هر تک‌نگاری، برایم جالب بود.
      
67

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.