یادداشت بانوی پنهان

        بسم الله 🌴

بالاخره ارتداد هم تمام شد...
مطالعه این کتاب،  همزمان شد با تماشای یه سریال خارجکی، که تلاش یه سری آدم عدالتخواه رو در مقابله با فساد جهانی به نمایش کشیده بود...
و خوندن این کتاب رو برام چند برابر مجسم تر و هیجانی تر کرد...
🌴🌴🌴
با #ارتداد سوختم...
داغ های فراموش شده م تازه شد...
یادم اومد شب هایی رو که نمیخوابیدم از فکر به اوضاع بشریت...
ارتداد بهم یادآوری کرد...
نهضت رو...
نهضتی که باید در خواب و بیداری لباس رزم به تن کنم و لحظه ای ازش غافل نشم...
نهضت مبارزه با... خیلی چیزا!

یادآوری کرد که مراقب فکر و ذهن و روحم باشم...
》و #تدریج درد استخوان سوزیست...《
🌴🌴🌴
ارتداد به یادم اورد، که چرا باید همیشه درگیر نهضت باشم..
اصلا نهضت چیه؟
بهم یادآوری کرد که من دقیقا با چی باید بجنگم و دقیقا با چی سر جنگ دارم...
و این همون چیزیه که مدتهاست محتاجشم...
بهم یادآوری کرد که..
هر از چند گاهی باید ریکاوری بشم...
باید خاک روبی بشم...
ارتداد شوک بزرگی برای من بود...
و شاید فرصتی دوباره ، که برای بار چندم، از خودم به خدا رجعت کنم...
و این نقطه ی شروعی دوباره ست...
🌴🌴🌴
با ارتداد، از قلب تهران پهلوی، به قلب تل آویو برید...
و در این بین، چیزهایی رو مرور کنید و بیاد بیارید...
شاید خوشایند خیلیا نباشه...
همون طور که بعد از انتشار قسمتی از بعضی صفحاتش ، مورد عنایت برخی قرار گرفتم...
چون بیاد میاره که : اکثرهم لا یعقلون...
با ارتداد درگیر بشید و بعد از این درگیری، راهتون رو از ابتدا شروع کنید...
🌴🌴🌴
از نویسنده محترم کتاب متشکرم،
و امیدوارم باز هم قلم بدست بگیرن..

      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.