یادداشت آریانا سلطانی

        ضحاک، تاریخ از دل اسطوره
نوشته ساقی گازرانی
ترجمه سیما سلطانی


[فریدون… آن که آژی‌دهاک را فروکوفت؛[آژی‌دهاک سه پوزه‌ی سه کله‌ی شش چشم را، آن دارنده هزار[گونه چالاکی را، آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دُروَند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن، برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید. یسنه، هات ۹-۱۱ (هوم یشت)[اوستای کهن، یسنا


ضحاک که بود؟ این ماردوش سفاک و ظالم چه ارتباطی با نیا و سلسله‌های پادشاهی ایران داشت؟ ارتباط او با تاریخ ایران چگونه در تاریخ پیشدادی و باستان ایران به اقوام ایرانی شکل گرفت؟ عرب بود؟ یمنی؟ مجادله بر تبار او چگونه ایجاد شد؟ 

ساقی گازرانی در این پژوهش با هدف بررسی موردی داستان ضحاک کوشش بر آن داشته تا با نشان دادن برخی از کاربردهای سنت شاهنامه‌نگاری، این سنت را به عنوان ژانر تاریخ‌نگاری و سنت ثبت وقایع تاریخی نشان دهند تا به تشخیص گفتمان تاریخی در سنت شاهنامه نگاری کمک کنند.

سنت شاهنامه نگاری شیوه خاص نقل تاریخ در سده‌های پیش از اسلام است، سنتی که پیش از حتی خداینامک‌نویسی ساسانیان، در دوران اشکانی(پارتی) نیز رواج داشته و اوج آن شاهنامه فردوسی است که خود مؤلف قصد خود به عنوان ثبت تاریخ را بیان کرده است.

نکته مهم روایات در این ژانر این است که حتی پس از آن که رویداد تاریخی اولیه که به شکل گیری داستان منجر می‌شد دیگر از یادها می‌رفت، این داستان همچو شاخصی برای سنجش وقایع و نقد آن امور کاربرد داشته و برای بازتاب رخدادهای تاریخی متأخر و پس از خود تطور و تحول پیدا می‌کردند. همچو تصویری که هربار برای گنجاندن اتفاقات، بخش‌هایی حذف، تغییر و یا به آن اضافه می‌شد، اما پس‌زمینه آن تا حدودی ثابت می‌ماند.

در این پژوهش خانم گازرانی نشان می‌دهند که چگونه آژی‌دهاک از اوستا، متن باستانی زردشتی به آستیاگ، آخرین پادشاه ماد ارتباط و با نبونید، پادشاه ظالم بابل تلفیق و تبلیغی برای پیروزی کوروش به عنوان فریدون در این فراز تاریخی، تحول پیدا کرد و نشانه‌شناسی بابلی از نینگیشزیدا که خدا-مار بابل بود چگونه نمادپردازی مردی با دومار بر دوش را به اژی‌دهاک، اژدهای سه سر اوستا مرتبط کرده است؛ اژدهایی که در یسنا صورتی انسانی نداشت و به آرامی در روند تاریخ به قالبی انسانی تبدیل شد.
استفاده خاندان‌های باستانی و مهم ایران از این داستان برای مشروعیت سیاسی( همچو کارن با ربط دادن کاوه، نیای خود و گودرز، پسر گیو به کاوه و قیام او و الحاق خاندان به این اسطوره، روایت‌ خاندان سورن از ضحاک و ارتباط او با گرشاسپ.) 


و همین طور مجادله تاریخی مورخان برای تغییر این داستان و تعیین نیای عربی برای ضحاک در تاریخ پیشدادی و باستانی ایران، دیگر موضوعات مطرح شده در این پژوهش بودند که در نهایت نشان داده شد چگونه حکیم توس به زیبایی بدون پافشاری بر تغییر هویت دوام یافته عربی/یمنی ضحاک، در راستای هدف خود و آگاهانه برای اشاره‌ای دیگر به غصب قدرت توسط سپاهیان عرب در سه و نیم قرن پیش از خود، این داستان و ماجرا را چگونه به شاهی که غاصبِ بیگانهِ تاج و تخت ایران و نابود کننده تمدن باستانی این کشور، با نژادی عرب بود را، مرتبط و باری دیگر بازنگری کرده است.


خواندن این اثر موجز و مهم را به ایرانیان جویای هویت تاریخی خویش، و پژوهشگران تاریخ ایران توصیه می‌کنم.

در پناه خِرد

پی نوشت: گزنوفون بیان می‌داشت که قصه‌گویان پارسی ماجراهای کوروش را به آواز می‌خواندند.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.