یادداشت
1402/5/21
3.7
25
درک یک پایان داستانیست دربارهی تاریخ، حافظه، قضاوت و مسئولیت... داستان به دو قسمت تقسیم شده، قسمت ابتدایی به دوران نوجوانی راوی بر میگرده که با دو نفر دیگه یک جمع دوستانهی سه نفره رو تشکیل میدادن که یک نفر چهارم بهشون اضافه میشه، نفر چهارمی که مثل اونها نیست ولی با هم جور میشن، باهوشتر و عاقلتر از اون سه نفره. در قسمت اول به داستان این دوستی با محوریت راوی و روابطش و حضور افتخاری همین نفر چهارم میپردازه. در قسمت دوم به سالها بعد میریم و راوی با اتفاقاتی رو برو میشه که مدام در حال کشف حقیقت از طریق حافظه و اطلاعات ناقصی هست که داره اما روای اونقدر ها هم قابل اعتماد نیست و جالبی داستان اینجاست که شما در طول خوندن کتاب مدام با تعاریف همین راوی غیرقابل اعتماد قضاوت میکنید. داستان کشش خوب و حرفای جالبی داشت.ه این جملهی کتاب هم جالب بود، «ما توی این زندگی عاشق آدمهای زیادی نمیشویم، یکی، دو تا یا سه تا. و گاهی متوجه نمیشویم تا وقتی که دیگر خیلی دیر است.»ه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.