یادداشت عرفان ابوطالبی

آشنایی با نظریه های نقد ادبی
        من خیلی صفوی رو نمی‌شناسم. نخوندم چیزی هم آنچنان ازش(در حد ۲ کتاب آشنایی دارم). حتی نظریه هم نمی‌دونم خیلی. ولی این کتاب چیزی داشت که مدیون می‌دونم خودم رو در ادای دینش. و به مناسبتش می‌خوام اولین یادداشتم تو بهخوانو بنویسم.
صفوی بچه‌ست. منم بچه‌م. و خب بچه‌ها زود با هم دوست می‌شن. من همیشه عاشق آدمای احمق ولی شجاعی بودم و هستم که براشون مهم نیست طرف حسابشون کیه، یاکوبسونه، بارته، یا دریدا؛ پک و پوز طرفو پایین میارن اگه نتونه درست قانع‌شون کنه. صفوی به این حساب بچه‌ست.
خودش تو مقدمه اشاره می‌کنه که حالا دیگه بازنشسته‌م و فرصت دارم به سوالاتم فکر کنم. به "خب که چی‌هام". نیاز نمی‌بینم یادآوری کنم که یکی از معروفترین زبان‌شناسان ایران، در دهه ۶۰ زندگیش؛ وقتی کرور کرور مرید جمع کرده، تازه می‌خواد به "خب که چی‌هاش" فک کنه و این چقدر گوگولیه. و خب تموم کتاب هم درباره همینه. طبق تصریح خودش، این کتاب رساله‌ایه برای معلوم کردن تکلیف خودش با چند خب که چی، و مخاطبش اصلا ما نیستیم. و خب این که به کوهان صفوی نیستم، هم، به نوعی، لذت مازوخیستی خودشو داره.
کتاب دو بخشه. اولش یه‌سری نظریه رو مبتنی بر نقش‌های‌شش‌گانه زبان معرفی می‌کنه(این رویکرد کاملا نوعه و ابداع خودشه) و در بخش دوم می‌ره سراغ پیشنهاد خودش. 
در بخش اول، هر نظریه رو با نگاهی کاملا شخصی و برآمده از دل سوالات خودش نقد و بررسی می‌کنه. معلوم نیست اگه بسامد عبارتِ «دست کم از نظر من» و امثالش رو تو کتاب بشماریم به چند برسیم. معرفی‌هاش شیرینه. پر از خاطره و تواضع. البته خاطره صرف هم نیست. وگرنه که مثلا استاد شمیسا هم از مستندهایی که یه شب تو بی‌بی‌سی مشاهدت کردن یا خبرهایی که فلان‌سال تو رادیو به گوش استماع رسوندن کم پانویس مرتکب نشدن. صفوی ولی تو تموم کتاب می‌زنه تو سر خودش. در کمال صداقت می‌گه من نمی‌فهمم این یارو «هوسرل» چی می‌گه. یا بارت چرا نقد سارازینش از بیخ با نظریاتش متفاوته. یا دریدا چرا ...
ولی بخش دوم و پیشنهادش.
 قبلش می‌خوام با مفهومی که دوست دارم «موازی‌نگری» صداش کنم شروع کنم.
قربانی‌نامی در مدرسه ما، به ما چیزی رو یادآوری می‌کرد که به‌نظرم در نظریه‌پردازی‌های معاصر کلا فراموش شده. اینکه هر علمی، در غایت خودش، به نوعی توحید می‌رسه. من نمی‌تونم به نظم واحد و مشترکی در هستی قائل نباشم و بخوام نظم‌هارو کشف کنم. به این اعتبار، یکی از کارهای پژوهشگر در هر وجهیش، اینه که خرده‌خرده‌‌های جهان رو گاماس گاماس، به هم وصل کنه، و مثل یه آهن‌ربا چیزهای پراکنده و بی‌ربط رو به هم مربوط کنه، تا بتونه به واحدترین و شامل‌ترین نظم ممکن دست پیدا کنه. 
خیلی وقتا ما این رو یادمون می‌ره. گویی هر چیز پرت و جدا، واسه خودش مسیرشو می‌ره و حتی تلاشی هم برای لینک شدن به هم‌نوعای خودش نمی‌کنه. مثل چند خط موازی. بدون نقطه تلاقی. توی علوم‌انسانی نمود این بارزتره. افراد زیادی مکاتب عرفانی و ادیان مختلف رو، پارادایم‌هایی کاملا موازی می‌بینن که آدم می‌تونه به هر کدوم می‌خواد رو بیاره و اصلا به برتری داشتن یا نداشتنش فکر نکنه. یا برای هر انقلاب علمی، همون‌طور که کوهن قائل شده، پارادایمی کاملا موازی قائل باشیم و حتی درگیر این هم نشیم که شاید یکی از اینها بر دیگری برتر باشه.
اتفاقی که تو نظریه‌ادبی معاصر افتاده دور از این موضوع نیست. یادم نمی‌ره. پاینده بخشی داره در هر فصل نظریه و نقدش، که چه متونی برای این نظریه مناسب‌ترن، و یه بند رو در تموم اون بخش‌ها پِیست کرده و تاکید کرده باید بگردیم متن متناسب با یه نظریه رو پیدا کنیم
 خب، کسی نیست به این شک کنه؟ کسی نیست فکر کنه چقدر مسخره‌ست که ما نظریه بتراشیم. و بعد دنبال متن باشیم که بتونیم باهاش متن رو نقد کنیم؟ آه. صفوی اینجا بچه شده.
نظریه‌ها زیاد شدن. گاهی اوقات بجای اینکه به خودمون انگ آستیگمات بزنیم، باید قبول کنیم که اونقدرا هم با هم فرقی ندارن. مثال خوبش نقدهای حوزه سکسوالیته‌ست. نقد فمینیستی، همجنسگرایانه، دگرباشی و الخ. آیا می‌شه نهایتی براش قائل شد؟ من هر گرایشی داشته باشم مجازم بهش مقام یه نظریه بدم؟ یا باید موحّدوارانه، همه‌شونو ذیل یه عنوان بذارم؟ مثلا «دیگریِ» جنسی بودن.
اسم نقدش رو گذاشته «نقد ادراکی»، صفوی. نقدی که به تمام مراحل ادراک توجه می‌کنه و هیچ‌کدوم از شش‌نقش زبان رو نادیده نمی‌گیره. 
نمی‌دونم چقدر موفقه این نقد. مهمم نیست برام. صفوی از معدود کساییه که جرئت زدن حرفاشو داره، هر چقدرم مسخره‌ باشن.

در آخر باید اعتراف کنم که حتی خدایان هم بی‌ایراد نیستن.
۱. صفوی خیلی به کتابای قبلش به ویژه تعبیر متن و از زبان‌شناسی به ادبیات ارجاع می‌ده. خوندن این کتاب برای نخونده‌های اون دو کتاب
کمی دشواره.
۲. بعضا به نظریه فرصت دفاع نمی‌ده. یه‌راست می‌ره سر نقدش. بخصوص تو بخش پساساختارگرایی. و خب برای کسی که قبلا آشنایی نداشته باشه باز دشواره کمی.
۳. آخ و آخ که اگر مرحوم اخوان اون شعر دوست‌داشتنی «زمستان» رو مرتکب نمی‌شد، معلوم نبود نظریه‌پردازان معاصر این مرز و بوم می‌خواستن نظرات دوست‌داشتنی‌ترشونو روی چه شعری اعمال کنن. خسته شدیم از این شعر دیگه بابا اه.



























      
62

8

(0/1000)

نظرات