یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

5 روز پیش

        اولین بار که با فاکنر آشنا شدم، رفته بودم کتابفروشی تا بن ۲۰۰ هزارتومنی هدیه کتابم رو خرج کنم و یه سری کتاب از چنتا نویسنده که از قبل یادداشت کرده بودم رو بخرم. توی لیستم اسم نجف دریابندری اول از همه بود و بعد مراد فرهادپور و بعد شکسپیر؛ با بقیه پولم میخواستم برای سی‌سی بازی فکری بخرم، یه هدیه تولدم برای پسر‌عموم. 
پسر کتابفروش اومد راهنماییم کنه، بهم ملت عشق و دنیای سوفی رو پیشنهاد کرد ولی وقتی لیستم رو نشونش دادم خیلی خوشحال شد و گفت عجیبه مراد فرهادپور رو میشناسی و چه خفنی و فلان (حالا من اصلا نمیشناختمش ولی اسمش رو توی یه جمع‌های عجیب شنیده بودم و حس می‌کردم خوندنش خیلی کلاس داره. ) چنتا کتابی که از فرهادپور داشت رو بهم داد و منم هی حساب پولامو نگه می‌داشتم که اندازه بن هدیه خرید کنم ( اون کتابا رو به سختی خوندم چون بالاتر از فهم اون زمانم بودن و همین چندوقت پیش هم به یکی توی یه کانال تلگرامی اهدا کردم‌شون). از لیستم تنها کتاب با اسم نجف دریابندری، "یک شاخه گل برای امیلی" موجود بود که خریدم و متأسفانه بلافاصله بعد خوندنش، عاشقش شدم. کمی بعد از این کتاب، "خشم و هیاهو" رو خریدم و خوندم و اینجوری بود که جادوی ماروخیسم ادبی فاکنر، منو تسخیر کرد؛ بطوریکه بعدش تاهمین لحظه، دیگه نتونستم از تأثیرش و جنون خوندنش رهایی پیدا کنم.
کتابهای مهمی از فاکنر رو تا امروز خوندم، هم توی همخوانی با خفن‌ترین ها و هم تنهایی، و میتونم به جرات بگم که فاکنر خوندن عشقه؛  همون عشقیه که تو رو با پاهای خون‌آلود، اما قلبی روشن، از پیچ و خم تاریکی زندگی‌ عبور می‌ده تا به مرز دردناک انسان بودن برسونه. درواقع، خوندن فاکنر یعنی آگاهانه رفتن به سمت درد، دردی که از فهمیدن سرچشمه می‌گیره و هرگز ولت نمیکنه.
............
فاکنر یه جور مازوخیسم ادبی داره، هم در نوشتن، هم در تجربه‌ای که به خواننده می‌ده، هم توی سرشت شخصیت‌هاش. اون قصه‌هاش رو مثل یه میدون مین می‌نویسه، جملات طولانی و پیچیده، زمان‌های درهم‌ریخته، چندصدایی، هذیان ذهنی شخصیت‌ها…
مثلا خوندن خشم و هیاهو، آبشالوم آبشالوم یا گور به گور، شبیه قدم گذاشتن توی باتلاقیه که توش بیشتر از اینکه داستان بخونی، توی درد و سردرگمی دست و پا می‌زنی، و با این حال، یه جور نیاز خودآزارانه حس میکنی به ادامه دادن، به فهمیدن، حتی اگه مطمئن نباشی اصلاً چی فهمیدی. و این دقیقاً همون جاییه که تو به شکلی مازوخیستی با متن درگیر می‌شی. متن زجرت می‌ده، ولی از همون زجر یه لذت یا حتی روشن‌بینی می‌گیری.

شخصیت‌های فاکنر هم معمولاً درگیر زوال، شکست، بی‌ریشگی، یا رسوایی‌ان. اغلب احساس گناه دارن، ولی نه از نوع اخلاقی، بلکه انگار گناهی کهن‌الگو گونه یا وجودی. اونا میل به نابودی یا تحمل تحقیر و بی‌ارزشی دارن، اما نه به‌خاطر ضعف، بلکه به‌خاطر یه جور پیوند ناگسستنی ابدی با رنج.
مثلاً بنجیِ خشم و هیاهو، یا دالوِ گوربه‌گور، مثل قربانی‌هایی هستن که خودشون رو پيشکش می‌کنن، یا اصلاً خودشون نمی‌دونن چرا باید این همه زجر بکشن، ولی همچنان در اون وضعیت باقی می‌مونن.

فاکنر خودش هم انگار از شکنجه کردن خودش لذت می‌بره؛ نوشتن از تباهی، نژادپرستی، زن‌ستیزی، جنون، خشونت، بی‌پناهی جنوب آمریکا، و باز نوشتن و باز نوشتن. اون توی حرف‌هاش هم بارها گفته که نویسنده باید حاضر باشه برای هنرش از همه‌چیز بگذره، حتی عزت‌نفس یا عشقش.
آره، فاکنر یه جور تجربه‌ مازوخیستی، یه آیین خودزنی باشکوهه، که در عین شکنجه‌ بودن، هم مخاطب، هم نویسنده، و هم شخصیت‌ها نمی‌تونن ازش دست بکشن.
موقع خوندن فاکنر، باید گناه رو مثل یه میراث دنبال کنی، نه فقط در بین افراد، بلکه در خاک. باید اینو بفهمی که هویت سفید جنوبی بر چه چیزهای گندیده‌ای بنا شده، بدون اینکه فاکنر راحتت بذاره یا دلداری بده. باید بری وسط گندابی از زبان، نماد، سکوت، و زخم، اونم بدون چراغ‌قوه یا راهنما.
و حالا در بین تمام آثار مازوخیستی فاکنر، «برخیز ای موسی» (Go Down, Moses)، یه شاهکار دردناکه؛ اینجا با یه فاکنر بالغ طرفی، که هم با چاقوی تیز تاریخی می‌برّه، هم با چکش هستی‌شناسی له می‌کنه. و بزرگترین فرقش با آثار دیگه‌ش اینه که اینجا دیگه فقط مازوخیسم ذهنی یا زبانی نیست؛ اینجا انگار خود تاریخ آمریکا داره از درون خون‌ریزی می‌کنه، و فاکنر فقط داره دستش رو تا آرنج توی اون زخم فرو می‌بره.
.........
حالا دیگه آماده ای که از این کتاب بیشتر بدونی!
...........
کتاب برخیز ای موسی، چیزی فراتر از یک رمان است. اثری که خواندنش با متر و معیارهای معمول  و مانند قصه‌ای ساده پیش نمیرود. این کتاب لایه‌لایه و رنگارنگ است؛ مثل خاک‌های مسی‌رنگ جنوب، مثل حلقه‌های درهم‌پیچیده‌ی یک درخت بلوط کهن‌سال که صدها سال ایستاده و تمام جنایات و اشک‌ها و ماجراهای عشقی ‌ ریز و درشت را به چشم دیده. این کتاب، صدای یک نژاد است، زمزمه‌ یک ملت، آهِ زمین، ناله زخم.
.........
ویلیام فاکنر با برخیز ای موسی، برای بار دیگر به می‌سی‌سی‌پی ابدی‌اش برگشته است، به آن سرزمین زادگاه خشم و شرم و رنج؛ سرزمینی که در آن سفید و سیاه، ارباب و بنده، شکارچی و شکار، در یک رقص جنون آمیز بی‌پایان و خون‌چکان باهم درمی‌آمیزند. این رمان، یا شاید مجموعه‌ای از داستان‌های درهم‌تنیده، تاریخچه‌ای خانوادگی‌ست، یک شجره‌نامه‌ ناپاک که ریشه در برده‌داری دارد و شاخه‌هایش تا بی‌عدالتی‌های قرن بیستم نیز امتداد یافته‌اند. نام این خانواده مک‌کازلین است، اما می‌شود آن را نام هر خانواده‌ سفیدی در جنوب آمریکا دانست؛ آن‌هایی که در خاک، نفرت و سلطه کاشتند و حالا میوه‌های تلخ نکبت را می‌چینند.
......
یکی از قوی‌ترین شخصیت‌ها در این کتاب، اسحاق مک‌کازلین؛ مردی است که از ارثیه‌ خانوادگی‌اش دست می‌شوید، از مالکیت زمین، از قدرت، از گذشته‌ای که به برده‌داری و تجاوز آلوده است. او نماد ندامت است، شاید بی‌ثمرترین نوع ندامت. چون ندامتی که فقط در دل بماند و به عمل نرسد، تنها بوی انفعال می‌دهد، نه آمرزش.
اما اسحاق به شیوه‌ خودش شورش می‌کند؛ با ترک زمین، با فروپاشی قدرت، با انکار تاریخ. او می‌خواهد بار گناه پدرانش را به دوش بکشد، اما آیا می‌شود چنین باری را تنهایی کشید؟ فاکنر در این روایت می‌خواهد بگوید نمی‌شود از تاریخ فرار کرد. هرچه بیشتر انکارش کنی، زهرش عمیق‌تر در جانت می‌ریزد.
........
عنوان برخیز ای موسی به‌طور خاص از سرودی سیاه‌پوستی گرفته شده است که برده‌ها در دوران برده‌داری می‌خواندند
«Go Down, Moses / Way down in Egypt land / Tell old Pharaoh / Let my people go.»
این سرود، که در دوران جنگ داخلی آمریکا و جنبش حقوق مدنی بر سر زبان‌ها بود، نه‌فقط نماد آزادی و رهایی بردگان سیاه‌پوست است بلکه به‌طور تلویحی بر گناه تاریخی جنوب نیز تأکید می‌کند.
در این راستا، فاکنر استادانه، ضرباهنگ و لحن کتاب مقدس را برای بررسی تاریخ و اخلاق جنوب بکار می‌گیرد. برخیز ای موسی در واقع همانند یک انجیل جنوبی، روایتگر گناه، رنج، آگاهی و شاید رستگاری ست که در آن، گذشته‌ ظلم‌آلود و پر از تبعیض به‌طور عمیق‌تری مورد قضاوت قرار می‌گیرد. فاکنر، با بهره‌گیری از ساختار دینی و استفاده از زبان مذهبی، گذشته‌ جنوب را از منظر اخلاقی تحلیل کرده و نشان می‌دهد که رستگاری نه‌فقط در سطح فردی بلکه الزاما در سطح اجتماعی و جمعی امکان پذیر است، آنهم با مواجهه شجاعانه و آگاهانه با گناهان گذشته.
.........
فاکنر در این کتاب، بیش از هر زمان دیگری به تکنیک‌های روایی پیچیده‌اش وفادار مانده است. اینجا راویانی داریم که حقیقت را نمی‌دانند، یا نمی‌خواهند بگویند، یا نمی‌توانند بگویند. صداها در هم پیچیده‌اند، خاطره و واقعیت آمیخته شده، و گاه خواننده خود باید از لابه‌لای مه، از لابه‌لای دروغ‌ها و توهم‌ها، حقیقت را بیرون بکشد؛ و البته اگر فاکنر را بشناسی، می‌دانی که حقیقت همیشه با درد همراه خواهد بود.
زبان کتاب، چنان که از فاکنر انتظار می‌رود، پر از جمله‌های دراز، تو در تو، پر از مکث و تکرار و احساس است. انگار نویسنده خودش هم از بیان واقعیت می‌ترسد، هی عقب می‌رود، دوباره نزدیک می‌شود، واژه‌ها را مزه‌مزه می‌کند، تا شاید سرانجام بتواند آن حقیقت زهرآگین را بر زبان بیاورد. اما این زبان، با همه‌ دشواری‌اش، بسیار درخشان است. جمله‌هایش، حتی وقتی از فقر و خشونت می‌گویند، مثل طلا زیر نور خورشید می‌درخشند.
برخیز ای موسی کتابی‌ست که نیاز به صبر دارد. باید بگذاری خودش را در وجود تو بنشاند. نباید با آن عجولانه برخورد کرد. این کتاب، خواننده‌ عجول را پس می‌زند. اما اگر گوش دل بسپاری، اگر بگذاری زبانش، ریتمش، تلخی‌اش و حقیقتش در تو رسوخ کند، پاداشی می‌گیری که هیچ کتابی دیگر نمی‌تواند به تو بدهد و آن فهمی تازه از گناه، از میراث، از انسان است.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.