یادداشت محمدحسین راه نورد

                کتابفروشی خیابان ادوارد براون 
مقدمه:
در زمینه تالیفی غیر ژانری نویسنده های ایرانی کار های خیلی خوبی انجام داده اند. این کتاب هم یک مجموعه داستان طنز تالیفی است خاطرات یک کتابفروش که تلاش میکند مشتریان را جذب کند و کتاب میخواند و در همین حین اتفاقاتی میفتد اتفاقات طنز...
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
آشنایی با کتاب از کست باکس بود! در حال گشت و گذار در صفحه اصلی کست باکس بودم و پادکست های مربوط به کتاب رو میدیدم، تقریبا همه این هارو دیده بودم و با پادکستر ها ارتباطی داشتم.
یک اسم جدید دیدم "کتابگرد" قبلا نبود... رفتم داخل کانال پادکست، عجب پادکست جالبی! چرا این رو زودتر ندیده بودم
از قسمت صفر شروع کردم به گوش کردن 
محسن رمضانی، یک کتابفروش و نویسنده که تلاش کرده کتاب خواندن را رواج دهد و حالا با طاقچه آمده و با کتابخوان ها صحبت کرده، بهترین کتابخوان های ایران را دعوت به مصاحبه میکند و با آن ها از کتاب های مورد علاقه شان و کتاب هایی که مورد علاقشان نیست صحبت میکند.
چقدر خوب و دوست داشتنی!
ایمیل آقای پور رمضانی را پیدا کردم و از پادکستم با ایشان صحبت کردم و من را تشویق کردند. بیشتر گشتم و متوجه شدم خود ایشان نویسنده هستند و کتاب چاپ کردند
در طاقچه یک کتاب از ایشان دیدم که مرا جذب کرد، بله کتاب کتابفروشی خیابان ادوارد براون آن را با طاقچه بی نهایتم دانلود کردم و کتاب را گرفتم...
ب) معرفی کتاب:
خاطرات یک کتابفروش که به تازگی در یکی از خیابان های معروف تهران کتابفروشی باز میکند و سعی میکند مشتریان رو به کتاب فروشی جذب کند.
تقریبا ناموفق بوده و نتوانست کتاب هایش را بفروشد و اکثر اوقات کتابفروشی خلوت است و مشتری ندارد پس کتابفروش ما کاری را می‌کند که  قطعا آرزوی من بوده است و مینشیند از فرصت استفاده میکند و کتاب میخواند. 
یکی از قسمت های جذاب این کتاب نقل قول کردن این کتاب هاست و هر کتابی که میخواند قسمتی از آن را در کتابش قرار میدهد چه بسا انقدر آن قسمت کتاب مهم است که کل آن داستان مورد نظر حول این نقل قول میچرخد و چقدر زیبا از این نکته استفاده میکند.
داستان طنز جذابی دارد و انسان را تشویق به خواندن کتاب ها می‌کند و من را یاد "قصه های امیرعلی"  میندازد و باعث میشود به آن هم نگاهی بیندازم و دوباره بخندم. 
به سایت گودریدز رفتم تا نظرات را دنبال کنم متوجه شدم خود نویسنده نظری در قبال معرفی بهتر کتاب قرار داده که آن را اینجا قرار میدهم:
“وقتی در مجله ی طنز «خط خطی» می نوشتم دنبال راهی بودم که بتوانم کتاب خوانی را ترویج دهم و به مخاطب های مجله کتاب معرفی کنم. به نظرم معرفی کتاب ها توی مجلات خیلی خشک و رسمی بودند و جذابیت نداشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در هر شماره یک داستان طنز بنویسم و لابه لای داستان هایم کتاب هایی را که دوست دارم، معرفی کنم. اسم آن صفحه را گذاشتم «خاطرات یک کتاب فروش» و با اسم مستعار «استراگون » می نوشتم. استراگون یکی از شخصیت های کتاب «در انتظار گودو» بود که به همراه ولادیمیر بیهوده منتظر آمدن «گودو» نشسته اند. «گودو» برایم نماد همان مشتری بود که قرار بود به کتاب فروشی بیاید و کتابی بخرد و هرگز نمی آمد. حدود یک سال و نیم، هر ماه داستان این کتاب فروشی را روایت می کردم. بعد از تمام شدنش از داستان های این مجموعه به عنوان خمیر مایه ای برای نوشتن کتابم استفاده کردم و حدود یک سال و نیم نیز طول کشید تا برخی از داستان های قبلی را بازنویسی کنم و داستان های جدیدی به آن اضافه کنم. اسم کتاب را هم عوض کردم. یک دلیلش این بود که سال 1388-1389 توی خیابان ادوارد براون کتاب فروش بودم و بعضی از توصیف های کتاب مربوط به تجربه ی کتاب فروشی ام در آن سال است.”
پ) قسمتی از کتاب
"عابرها از جلو مغازه رد می شوند. حتا نگاهی هم به کتابهای توی ویترین نمی کنند. حق با فروید است، انسان وقتی به چیزی واکنش نشان می دهد که یکی از حس های پنج گانه اش تحریک شود. کتاب به تنهایی هیچ کدام از این حسها را تحریک نمی کند.» البته اصل جمله را پدرم گفته. من فقط با نظریات فروید ترکیبش کرده ام. سطل آشغال پلاستیکی را برمی دارم و می روم ته مغازه. باید از تمام ابزارهایی که دارم برای تحریک مشتری ها استفاده کنم. توی سطل را پر آب می کنم. چند قطره مایع دستشویی اضافه می کنم و با انگشت اشاره آن قدر همش می زنم تا کف کند. سطل را بلند می کنم و آب کف کرده را میریزم زمین. تي کنفی را برمی دارم و سه بار، رفت و برگشت، سرامیک ها را می سابم. برای تحریک مشتری ها سراغ مهم ترین حس شان می روم، حسی که مردها با آن عاشق می شوند: بینایی"
پیام ها:
مسائل اجتماعی و کتابخوانی را بیان میکند و به ما میگوید کتااااب بخوانیم




نقد کتاب:
داستان هر چه جلوتر میرود به نظر جذابیت گذشته را ندارد ولی هنوز هم ارزش ادامه دادن را دارد و طنز جذابی را روایت می‌کند
نمره من به اين كتاب 3 از 5 هست و جذاب و زيبا بود.
محمدحسين راه نورد
بهمن 1400

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.