یادداشت فاطمه نصراله زاده
1404/2/24
باهوز، اسم هنریِ البرز، شخصیت اصلی این داستانه. یک نقاش در زمان محمدرضا شاه . البرز از بچگی همبازی با دختر سرگردیه که تو حیاط خونشون، به عنوان بچه باغبان زندگی میکنه. همینجوری عاشق نازلی میشه. حالا ما ذره ذره روابط بینشون، خاطراتشون و سرگذشت البرز رو میخونیم. دو فصل اول به زبان اول شخص از طرف البرزه. فصل آخر از زبان دانای کل روایت میشه و میخوایم بفهمیم سرگذشت مادر و پدر البرز رو. دو فصل اول خیلی هنرمندانه بود. پرش ها، استفاده از تکنیک ها، مهندسی متن. بی نظیر . فصل آخر قلم قدیمی تر شد. من معتقدم کار در نیومد. حوصله آدم خیلی زیاد سر میرفت. پایان هم میتونست شکوهمندانه تر باشه. حتی اون قسمتی از آخر فصل دو که البرز میبره از نازلی و میگه دیگه دوستش نداره، پایان خیلی معقول تری بود به نظرم. حتی کاش خود البرز به یه طریقی از خانواده اش و چیزی که سرشون رفت آگاه میشد و اینطوری میفتاد تو جریان انقلابی ها. ولی حتی فصل سه با وجود افت قابل توجه کیفیت از نظر من، همچنان مهندسی متن های کار شده و زیبایی داشت. سلطان مهندسی متن بود این کتاب. ظلم های شاه ها، و درباریانشون چه قاجار و چه پهلوی واقعا مشهود و ناراحت کننده بود. برای آگاه شدن هم خوب بود. کتاب رو توی طاقچه خوندم. و حالا میتونم برم سراغ کتاب بعدیم از طاقچه:))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.