یادداشت Soli
1404/4/14
قبل از خوندن کتاب هیچچیز دربارهش نمیدونستم. وقتی شروعش کردم و با اون فضای مرموز روبرو شدم هم در عین اینکه خیلی گیجم کرده بود، ریویو یا همچین چیزهایی ازش نخوندم تا خودم مستقیم با داستان روبرو بشم. الان که تموم شده، احساس خیلی عجیبی دارم. کتاب خاصی بود. میترسیدم از اونهایی باشه که سالها اسمش رو میشنوم و بعد با هزار امید و آرزو میرم سراغش و ناامید برمیگردم، ولی واقعا اینطور نبود. حدس میزدم سریع تمومش کنم، ولی نشد. خیلی وقت بود این احساس رو تجربه نکرده بودم، که یه کتابی رو از قصد طول بدم تا بتونم مدتزمان بیشتری رو در کنار اون شخصیتها و توی اون داستان سپری کنم. یکجورهایی یادم رفته بود چه حسی داره، ولی با «هرگز ترکم مکن» دوباره تجربهش کردم. نمیتونم بگم عاشقش شدم یا همچین چیزی، ولی جای مخصوصی در قلبم برای خودش باز کرد. احتمالا قراره در آینده هم زیاد بهش فکر کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.