یادداشت ثمین قیاسی
1404/2/16
از وقتی خیلی بچه بودم و دلم میخواست کتاب بخوانم، اسم و شکل و قیافه کتاب خیلی جذبم میکرد. وقتی نویسندهها و ادبیاتها را نمیشناختم، قطع به یقین از روی عنوان، کتاب را انتخاب میکردم. کتاب خوبی خدا، اسمش بیشتر از تعریفش جذبم کرد. یکی از دوستانم آن را برای کسی دیگر خریده بود و چون او کتاب را خوانده بود، من که جذب اسمش شده بودم، من که دنبال خوبیِ خدا در زندگیم بودم، از او گرفتمش. در تک به تک داستانها، دنبال خوبی خدا بودم. دنبال اینکه شبیه سریالهای ایرانی، انتهای داستان، همه چیز به خوبی و خوشی ختم به خیر شود و من هم امیدوار شوم که خدا چقدر خوب است. همان خوبیای که عوام آدمها و من هم، به آن معتقد و محتاج بودم! درست شدن همه به هم ریختگیها. خوب شدن همه مریضها. بدل شدن تمان غصهها. اما از این خبرها نبود. حتی در داستانی که عنوان کتاب از آن گرفته شده بود، پسرک مریض که پرستارش در طول داستان مدام تزریق امید میکرد، مرد! پسرک با آن همه امیدی که من هم همراهش شده بودم، صفحه آخر داستان مرد و خطی کشید روی خوبیِ خدایی که من در همه این داستانها دنبالش بودم. حالا دقیق نمیدانم که باید به عنوان کتاب شک کنم و انتقاد وارد کنم که این چه خوبیای است که انتهای همه قصههایت، ناخوب تمام میشود؟، یا به فکر و اعتقاد خودم که خوبی را تنها خلاصه کردهام در درست شدن و به سامان رسیدن؟! خوبی خدا واقعا و دقیقا چیست؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.