یادداشت

زبان زد
        وزی که فروشنده کتابِ پاتوق کتاب شیراز، این کتاب رو معرفی کرد با اکراه اون رو از قفسه کتاب برداشتم و به سبد پر و پیمون اون روز خریدِ کتابام اضافه کردم. دو‌سال و دو ماه و چند روزه که از خریدش میگذره بالاخره خوندنش تموم شد. با توجه به اینکه کتاب حاوی داستان‌های بسیار کوتاه بود با خودم قرار گذاشته بودم تو ماشین بذارم و در فرصت‌های خالی اون رو بخونم ولی ایقدر تو ماشین موند تا آفتاب چسپ‌های نگه‌دارنده ورقه‌های کتاب رو از بین برد ولی هیچ‌وقت موفق نشدم چنین کاری رو انجام بدم تا اینکه متوجه خرابی کتاب شدم و از ماشین بیرون آوردم تا اینکه امروز خوندنش رو‌ تموم کردم 

کتابِ «#زبان‌_زد» نوشته آقای #محمد_عبداللهی انتشارات #دفتر_نشرمعارف مجابم کرد اگر جلد دومی هم داشته باشه اون رو برای خوندن تهیه کنم.

کتاب شامل ۱۳۵ داستان‌ کوتاه و متفاوت هست که بعد هر داستان پیام داستان هم در چند جمله کوتاه نوشته شده و در ۱۹۱ صفحه گردآوری شده.
یکی از ۱۳۵ داستان کتاب که احتمالا ضرب المثلش رو زیاد شنیدید ولی داستانش یحتمل مثل بنده نشنیده باشید که خوندنش خالی از لطف نمیتونه باشه:

می‌گویند در ایام قدیم، دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیچ‌کس  حاضر به ازدواج با او‌ نبود. پس از چندی پسری بنا به دلایلی، شهامت به خرج داد و تصمیم به ازدواج با او گرفت. برخلاف نظر همه، او می‌گفت که می‌تواند دخترک را رام کند. خلاصه، پس از مراسم، عروس و داماد وارد حجله می‌شوند بعد از دقایقی پسرک رو به همسرش کرده می‌گوید:
تشنه‌ام.
بعد رو به گربه‌ای که قبلا داخل اتاق گذاشته بود کرد و گفت: ای گربه، برو برای من آب بیاور. چند بار این جمله را تکرار کرد و گفت: ای گربه، برو و برای من آب بیاور!
گربه‌ی بیچاره چیزی نمی‌فهمید از جایش تکان نمی‌خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون کشید و سر از تن گربه جدا کرد. سپس رو به دختر کرد و گفت: برو آب بیار و دختر بداخلاق از ترسش رفت و آب آورد و این‌چنین شد که دختر تندخو، رام شد.

بعد از این جریان، گربه را دم حجله کشتن، ضرب‌المثل شد.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.