یادداشت پیمان قیصری

        گردباد برگ یا توفان برگ یه فاصله ی 20، 25 ساله رو روایت میکنه. ابتدای کتاب با یک مقدمه با شرکت موز آشنا میشیم، شرکتی که سرمایه ی زیادی رو به روستای محل وقوع داستان، ماکوندو، وارد کرده و باعث شده افرادی به اون منطقه هجوم بیارن و کم کم اون روستا به شهری تبدیل بشه و بعد با رها کردن اونجا گویا توقانی روستا رو در نوردیده، توفان برگ. داستان چند راوی داره، سرهنگ  و دخترش و نوه اش. هر کدوم به تناوب قسمتی از داستان رو تعریف میکنند. داستان حول یک مرگ شکل میگیره و سرهنگی که برای ادای دین و عمل به قول میخواد جنازه ی دکتری رو دفن کنه، دکتری که مورد خشم مردمه و کل داستان از ورود تا مرگ دکتر رو بازگو میکنه.ه
کتاب عجیبی برای من بود؛ هم برام جذاب بود ببینم آخرش چی میشه و هم خیلی طول کشید تا بخونمش. یه احساس متضاد. حین خوندن کتاب همه ش به این فکر میکردم هدف از نوشتن این کتاب چی بوده؟ چند تا چیز به ذهنم رسید ولی به نظرم نویسنده هم خواسته هدف و نتیجه گیری رو بر عهده ی خواننده بذاره
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.