یادداشت paku

paku

1403/03/01

                به صفحه آخر که رسیدم روی مردمک چشم هام یک لایه نازک اشک نشسته بود، آروم کتاب رو بستم و گفتم: عزیزم :)
حسش شبیه یه بغل یهویی بود. یه مهربونی غیر منتظره. شبیه اینکه یه نوزاد انگشتت‌ رو توی دستای کوچولوش بگیره و به خواب بره.
داستان دیدار بین گذشته و آینده با حضور غریب و کوتاه حال‌ه؛ اگر از نو شروع کنیم... 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.