یادداشت همشهری جوان
1401/3/8
3.2
31
وقتی اسم کتابی به بهانههای مختلف در دنیای ادبیات سر زبانها میافتد، ماراتن ترجمه هم بین مترجمها شروع میشود. البته متاسفانه در ایران همچنان به دلیل شوخی بودن کپی رایت و حق و حقوق مولف و ناشر، یکی دو تا مترجم صاحبنام و کاربلد، کتابی را با دقت و وسواس ترجمه میکند و با فاصله کوتاهی از ورود آن کتاب به بازار، مترجمنماها متن ترجمه شده کتاب را با اعمال تغییرات جزئی در جملهها و کلمهها، دوباره تایپ میکنند و دست ناشر میدهند. به این ترتیب است که یک دفعه ویترین کتابفروشیها با پنج-شش ترجمه از یک کتاب پر میشوندو این تراژدی ترجمه در ایران است. اما دنیای ترجمه، روی دلچسب و گوارای دیگری هم دارد که باز ترجمه آثار ادبی است مثلا ممکن است کتابی که10سال پیش توسط یک مترجم از فرانسه به فارسی ترجمه شده و به چاپ دهم هم رسیده، حالا به دست مترجم دیگری از انگلیسی-که کتاب در اصل به آن زبان نوشته شده- ترجمه شود. قاعدتا کفه ترازو به سمت دومی سنگینی میکند تو بگو صد گرم. گاهی هم ممکن است مترجمی بیاید و سر صبر و حوصله به ترجمه اثری بنشیند که سالها پیش ترجمه و بارها تجدید چاپ شده است. در این صورت تنها چیزی که میتواند کفه ترازو را به نفع ترجمه دوم سنگینتر کند، کیفیت ترجمه است. وقتی«نشر ماهی» کتابی را منتشر میکند که قبلا هم ترجمه شده و هم تجدید چاپ، حتما چیزی لابهلای صفحاتش گذاشته تا جیبی کوچکش را سنگین و رنگین کند. شاید قرار است خرگوشی از کلاه بیرون بپرد که تا همین دیروز توی آستر کلاه گیر کردهبود و چیزی به خفه شدنش نمانده بود البته فراموش نکنیم که اسم «آنا گاوالدا» به تنهای وزنه سنگینی روی جلد کتاب است. بخشی از متن: «من میگفتم و او ترجمه میکرد. جالب اینجا بود که من هنوز جملهام را تمام نکرده بودم که او ترجمهاش را شروع میکرد. نمیدانم چطور از پس این کار سخت برمیآمد. گوش میکرد و بلافاصله همه چیز را تکرار میکرد. ترجمه همزمان بود. جالب بود... واقعا... اول آرام آرام حرف میزدم، اما بعد سرعت گرفتم. شاید میخواستم دستپاچهاش کنم. پلک نمیزد برعکس، انگار از این بازی خوشش آمده بود. با این کارش میخواست نشانم دهد که دستم را خوانده...»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.