یادداشت محمدرضا زاهدی
1403/12/17
برخی نویسندگان وجود دارند که نمیدانی چرا کتابشان را تا انتها مطالعه میکنی در حالی که بنظر محتوای آنچنانی ندارند، جمله قصار و قابل تأملی نمیگویند اما یک عاملی شما را جذب آن میکند. من اسم آن عامل را میگذارم بیبند و باری. یعنی بنظر میآید نویسنده در بند آن نیست که شما را تحت تأثیر قرار دهد یا سخن شاقی بگوید که همگان را متحیر سازد. او فقط میخواهد یک قصه بگوید، یک روایت، همین و بس. برای من سردسته این تیپ نوشتنها چارلز بوکوفسکی است. شما اصلا نمیتونید بگویید چرا کتاب بوکوفسکی را میخوانید یا کجای کتاب شما را مجذوب خویش کرد اما بیبند و باری قلم او و یکجور بینظمی در دل نظم، شما را تا انتها با داستان همراه میکند. خب این سبک شاید برای عدهای از خوانندگان اذیت کننده بنظر برسد ولی اگر کتاب میخوانید برای اینکه اتفاقات بد اطرافتان را لحظاتی فراموش کنید و غرق دنیای دیگری باشید، این مدل نوشتار به کارتان میآید. من هر وقت بوی گند وقایع اطرافم، حالم را بد میکند به سراغ کثافت قلم بوکوفسکی میروم تا کمی حالم را تسکین بخشد. اما برسیم به نویسنده این کتاب. قلم خورخه آمادو را تجربه نکرده بودم. برای من او هم در دسته نویسندگان بیبند و بار قرار میگیرد البته شاید کسی بگوید اینطور نیست و داستانش کلی نکات فلسفی و روان شناختی و فلان و فلان داشته است اما برای من قصه مهم است که شلختگی آن پیداست و همین آن را زیبا میکند. آمادو چیز خاصی نمیگوید. پیرمردی به نام کینکاس نقش اصلی داستان اوست که صفات نکوهیدهای چون ورقبازی، مشروبخوری، آوارگی، هواپرستی و... جای صفات نیکوی گذشته او چون شرافت، عزت، خانوادهداری، اصالت و... را گرفته است. خانواده او پس از مرگش برای حفظ آبرو میخواهند گذشته ننگین اواخر عمرش را از یاد همگان پاک کرده اما رفیقان عیاش و لاابالی کینکاس، او را اسوهای حسنه و قدیسی ستودنی میبینند و نمیخواهند که در خفا و توسط خانوادهاش، تدفین و از خاطرهها محو شود و خلاصه، داستان را بیش از این باز نمیکنم که این رمان کوتاه را بخوانید و لذت ببرید. البته میتوانید با صدای علی مصفا آن را بشنوید که چون من حسی دلانگیز و ناب را تجربه نمایید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.