یادداشت نون.آر🌱

نون.آر🌱

نون.آر🌱

2 روز پیش

        روزی با حمید روی شانه‌های پدر نشستم و رفتم خانهٔ بالاشهر،
روزی در تاریکی روضه‌های کوره‌های پایین شهر،
دقایقی در خارج از ایران-در واترلو-کنار سیاهه‌های روی دیوار،
روزی در محله شمیرانی و دقایقی در روضهٔ شه‌باز ...
من همگی را زندگی کردم... 
هرچند کوتاه...
 اما من روایت روضه‌ها را چشیدم و زندگی کردم...
الهی که ما هم از قدم‌های تند بابای روضه‌خوان عقب نمانیم...
زیر عبای سید روضه‌خوان در ۷سالگی نمانیم...
فانتزی‌های مسخرهٔ عزاداری را رها کرده و اشک حقیقی برایت بریزیم...
‌
کتاب خوب و متفاوتی بود؛ پیشنهاد خواندن در ایام شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام...
      
135

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.