یادداشت فاطیما
1403/8/26
4.2
3
آیا واقعا میشه بدون دیدن ، نقاشی کشید ؟ بله ! همانطور که میشود بدون شنیدن ، موسیقیدانی مشهور شد ! درواقع چشم های ما ، ما رو بینا تر نمیکنن ، بلکه تنها کاری که انجام میدن ، بازداشتن ما از دیدن حقیقته... حقیقتی از جنس حقیقت درون روح آدم.... با اینکه گفتم دیگه تا یه مدت دست از جنایی خوندن میکشم و میرم سراغ فانتزی و یا کلاسیک ، مثل اینکه کائنات به یه لا قباش برخورد و از اون روز هر چی کتاب تو کتابخونه پیدا میکنم ، بالاخره یه جایی جنایی ، یا حداقل حداقل معمایی میشه... خب ، ما که باشیم تا سرنوشت رو عوض کنیم :)) کتابیه که اونقدری که باید روان نیست و ممکنه برای کسایی که علاقه ای به نقاشی ندارن ( گفتم علاقه ، نه استعداد چون این دو تا باهم زمین تا آسمون توفیر دارن ) کمی گیج کننده و حوصله سربر باشه. بسیاری از اتفاقات ریز ولی مهم رو در لفافه پیچانده و اگه با تمرکز کمی بخونید ممکنه تا آخر براتون مبهم و بدون جواب باقی بمونن. غیر از اینا نکته منفی ای در خاطرم نیست. اما امان از نقاط قوت ! خیلی خوب اختلال دو قطبی رو نشون داده بود و تا حد زیادی من رو یاد "مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید" انداخت ، منتها خیلی دقیقتر و خونآلود تر ! شخصیت پردازی یینگ و یانگ ( نور و تاریکی ) بین پیامبوی نقاش و بانو شاربوک کاملا قابل لمس بود و از پایان بندی و پلات توییست هم که نگم براتون ، همه چی خیلی عالی و دیوانه وار مثل دومینو سرهم بندی شده بود و تا آخر ماجرا شما رو با خودش به دل داستان می کشوند... به اتاقی مشرف به پارک سبز نیویورک دهه ۷۰ ، با صندلی ای چوبی و پرده ای در وسط ... اگه دنبال یه رمان نیمه کلاسیک و در عین حال سرگرم کننده و وهم انگیز هستین ، شما رو به خوندن این کتاب دعوت میکنم. بلند شید ! بانو منتظر شماست ! به امید دیدار دوباره بین صفحات کتاب♡
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.