یادداشت مِرگان آبد
1403/11/28
تا شصت درصد کتاب که پیش رفتم فکر میکردم ژانر کتاب سورئاله و بعد با خودم گفتم شایدم تم روانشناسی داره و شخصیت اصلی داستان پارانویا ! جلوتر متوجه شدم که چقدر عرفانیه و استفاده از داستانهای عرفانی شمس و مولانا و عطار و دیگر المانها وسیله نیست و میتونه هدف کتاب باشه ! جاهایی در خلال کتاب و در پند پایان هم « قصه گفتن و نوشتن و نوشته» رو همردیف زندگی و به قدر زندگی شگفتانگیز میدونه و حتی تنها وسیله و تنها روش برای خود بودن! الان که کتاب رو تمام کردم اینجوریام که حدسهام خیلی هم بیربط نبودن چون توی همهشون گمگشتگی و به تبعش میل به هویت داشتن و در جستجوی خود بودن مشهوده! اونجا که ارتباطتت رو با خودت و واقعیت خودت و زندگیت از دست میدی به سورئال پناه میبری آگاهانه ( با دیدن فیلم و خوندن کتاب و مصرف مواد و …) یا ناآگاهانه ( و در اثر بیماریهای روحی روانی )! از طرفی هم سرودن،نوشتن، خلق کردن، خالق بودن، همهشون نتیجهی تجربهی نوعی فقدانه! حتی به قدر لحظهای! حتی بقدر لحظهای همدل و همدرد شدن با فقداندیده! نتیجهی فقدان تعادل در لحظاتی از زندگییه! از دست دادن تعادل در احساسات مثل جریحهدار شدنمون موقعی که کودکی رو در حال دستفروشی در سرمای زمستون میبینیم!( البته اگه کثرت این صحنهها ما رو سِر نکرده باشه ) عدم تعادل در ادراک وقایع زندگی مثل سرخورده شدنمون وقتی که همهی مدارک قانونی به نفع موکلمونه و رای نمیگیریم چون به دستهایی که نمیبینیمشون اما درکارند عادت نکردیم! عدم تعادل در فهم و شناخت خود مثل تجربهی گمگشتگی مثل وقتی که همهی اهدافمون رو تیک زدیم اما هنوز هم به احساس رسیدن نرسیدیم! همهی این تجربیات میتونه شاعر رو تحریک کنه به سرودن! نویسنده رو به نوشتن و خبرنگار رو به تهیه گزارش! و خلق میتونه علاوه بر خودِ « بودن » به « خود بودن»مون کمک کنه! از معدود کتابایی بود که وادار به نظر نوشتنم کرد! حتما تعادل من هم به هم خورده و کمی به خودم نزدیکتر شدم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.