یادداشت علیِ مهدی قلب

بسم الله
                بسم الله

این یادداشت را در آذرماه سال ۱۳۹۹ هنگامی که دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه اصفهان بودم، در روزهای کرونایی آن سال در نشریه باور تشکل جامعه اسلامی دانشجویان منتشر کردم، و عنوان مطلب متأثر از همان روزها بود. 👇

«کرونای تمدنی و تمدن کرونایی»

شیوع تفکر و شیوع یک ویروس چگونه می‌توانند شبیه هم باشد؟

از زمانی که ویروس کرونا در جهان شیوع پیدا کرد و همه گیر شد، بسیاری از کشورهای جهان تحت تاثیر این بیماری دچار مشکلات پیش بینی نشده در عرصه‌های سلامت، اقتصاد و سیاست و حتی نوعی تجدید اندیشی در حوزه فکری گردیدند. اما نکته مهم غافلگیری اکثر کشورهای جهان بخاطر ضعف سیستم خدمات عمومی سلامت و یا ضعف‌های تصمیم‌گیری و مدیریت بحران در بین سران مسئول کشورها و دیگر نقاط ضعف داخلی و بین‌المللی (ازجمله عدم همگرایی جهانی برای مقابله با ویروس) موجب این غافلگیری بین‌المللی شد. البته بحث اصلی ما در رابطه با این ویروس که «جهانی شد» نیست!

کرونا در واقع می‌تواند مثالی برای شیوع غرب زدگی در جهان معاصر باشد. دوره‌ای که پروسه یا پروژه‌ی جهانی شدن موجب گسترش فراگیر گونه‌های مختلف اندیشه، فرهنگ، اقتصاد و سیاست تمدن غرب (انواع ایسم ها!) شد و این اندیشه‌ها چون ویروسی به موجب گسترش تکنولوژی‌های ارتباطی (که خود محصول پیشرفت علمی تمدن غرب بود) در جای جای دنیا رسوخ کرد.

این رسوخ گرچه دستاوردهای مثبتی داشت ولی همچون ویروس کرونا که کشورها از قبل آمادگی نحوه‌ی مواجهه با آن را نداشتند، در زمینه‌ی گسترش ظواهر فرهنگی و تکنولوژیکی تمدن غرب در کشورهای خارج از اروپا نیز همین اتفاق رخ داد.

در واقع تمدن غرب برخاسته از کنش و واکنش‌های فکری و فلسفی و علمی بود که در پی آسیب‌شناسی و حل مشکلات و معضلات جامعه‌ی اروپایی دوره رنسانس شکل گرفت و منجر به پیشرفت‌های مادی در عرصه‌های متفاوتی شد. قدرت‌های استعمارگرِ تمدن غرب با وجود ضعف‌های مادی و معنوی که در گذشته و هم اکنون درگیر آن هستند، در پی ارائه ی نسخه‌ی ناقصی از الگوی توسعه‌ای خود برای مردم دنیا بودند که باتوجه به ضعف و انحطاط و خمودی کشورهای عقب مانده از مسیر توسعه، بتوانند برای نفع اقتصادی و توسعه صنعت خود، کشورهای دیگر را با این نسخه‌ی ناقص تحت استعمار و سلطه‌ی خود درآورند.

این نسخه نه تنها با سنت، فرهنگ، مشکلات و ضعف و قوت‌های جوامع مختلف متناسب نبود، بلکه همین امر به همراه عدم آمادگی کشورهای عقب مانده و به اصطلاح جهان سوم در چگونگی مواجهه با تمدن غرب، موجب نوعی عقب ماندگی مدرنِ فکری و یک پیشرفت نامتوازن صنعتی در برخی کشورها و حتی در بعضی موجب پیشرفت صنعتی بیشتر از غرب شد، ولی این پیشرفت با عقب ماندگیِ تولید فکر و اندیشه‌ی بومی توامان شد. بین این کشورهای جهانِ تمدنی غرب و پیروانش یک وابستگی متقابل رخ داده که بروز هر رکود و اخلال و ضعفی در ابرقدرت‌های آن، موجب سرایت به اکثر کشورهای غربی شده در بستر یک «جهان شبکه ای» شده است.
اما سخن اصلی این است که ما به عنوان یک دانشجو در زمینه‌ی مواجهه با مشکلات جاری کشور در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مجازی و… در این برهه از زندگی خود، چگونه باید برخورد کنیم؟

آیا باید به این مسئله فکر کنیم که مثلاً اگر تبلیغ فلان فرد یا جریان خاص سیاسی را انجام دهیم تا بتواند به قدرت برسد و بعد ببینیم آیا مشکلات حل می‌شود یا خیر؟!

آیا تنها نقد و یا تخریب ساختار فعلی نظام جمهوری اسلامی، موجب خود ترمیمی این نظام می‌شود؟ و یا اگر نظام سرنگون شود مشکلات حل خواهد شد؟

به نظر من اشتباه ما در اینجاست که فقط به حوزه‌ی کارکردی و عمل نگاه می‌کنیم و به حوزه‌ی پشتوانه فکریِ عمل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… که موجب کارآمدی یا ناکارآمدی یک ساختار می‌شود، توجه لازم را نداریم.

به نظر می‌آید برای شروع، بهتر است که ما به عنوان علاقه مندان به رشته‌های علوم انسانی به مطالعه درباره ی نحوه‌ی مواجهه‌ی سنت و مدرنیته (ادغام این دو، تعارض، همکاری یا نادیده گرفتن یکی از آنها و…) بپردازیم.

چند وقت پیش یک دانشجوی دغدغه مندی به بنده اصرار می‌کرد یک متن با موضوع «تجدد و غرب زدگی» بنویسم، خب من فکر کردم به عنوان دانشجویی که در ابتدای راه کسب علم هستم و آشنایی چندانی با اندیشه غرب ندارم، حتی سنت ملی و دینی خودمان را هم به خوبی نمی شناسم، چگونه می توانم درباره این موضوع قلم بزنم؟! سپس مقدار کمی به مقاله و کتاب ها مراجعه کردم و متوجه شدم که سال ها باید مطالعه کرد تا تازه بتوان یک شناخت نسبی از سنت و مدرنیته و رابطه ی این دو بدست آورد و بشود یک نظریه پردازی سطحی و ابتدایی در این باره انجام داد.

درنهایت به این جمع بندی رسیدم که وظیفه‌ی کنونی ما در مرحله‌ی اول، مطالعه آثار گوناگون اندیشمندان مختلف ایرانی در این زمینه است، چون باید انواع گونه‌های فکری که جریان فرهنگی، سیاسی در کشور ایجاد کرده اند را شناخت تا بتوان در بستر این گوناگونی اندیشه‌ها و گفتگو یا نقد این ها توسط یکدیگر، به تولید یک اندیشه و راهکار جامعی برای حل بلندمدت مشکلات رسید.

و همچنین ضروری است که با گرایش، تاریخ زندگانی و جهت فکری هر اندیشمند و نویسنده ای قبل از مطالعه ی آثارش آشنا شویم تا با فهم بینش و روش تفکر او، بتوانیم به فهم کامل تری از نظریاتش برسیم.

حدود دو دهه است که رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای، در حال جا انداختن این رویکرد بلند مدت در کشور هستند که بجای نگاه مقطعی و کارکردگرایانه یا عمل گرایی صرف برای حل مشکلات، باید نگاهی درازمدت و حتی تمدنی داشت و این نگاه بلند مدت قطعاً باید دارای یک پشتوانه فکری و فلسفی، روش شناختی، معرفت شناختی، هستی شناختی و انسان شناختی باشد. همان گونه که در رنسانس غرب و در عصر روشنگری شاهد تولید گونه ای جدید از این مباحث با تکیه ی نسبی و نه انکار مطلقِ سنت بودیم.

ادامه یادداشت که درباره کتاب هم هست در نظرات 👇
        
(0/1000)

نظرات

برای شروع مطالعه، به نظر بنده یکی از اولین کتبی که باید مطالعه شود، کتاب «جریان شناسی فکری ایران معاصر» اثر استاد عبدالحسین خسروپناه است. نکته‌ی مثبت این کتاب دغدغه‌ی نویسنده درباره سنت و مدرنیته و بیان جریان‌های مختلف فکری ایران معاصر درباره این موضوع است، که در جای جای سطور کتاب این موضوعات را به صورت دقیق مورد مطالعه قرار می دهند.

نویسنده که خود درس خوانده ی حوزه علمیه در محضر علمای فقیه، فیلسوف و مفسر بزرگی بوده است، کوشش کرده روش صحیح را از منظر خود بیابد (روش حکمی-اجتهادی بر پایه فقه نظام ولایی) و با نقدهای علمی و آسیب شناسی همه ی جریان هایی که در کتاب نقل میکند، بتواند تا حدودی بی طرفانه به این مقصود برسد.

استاد خسروپناه که خود رشدیافته‌ی حوزه علوم دینی است، ولی به دفاع کورکورانه از سنت مذهبی ایران در نحوه مواجهه با تجدد نپرداخته است، بلکه حتی به بیان آسیب‌های جریان‌های مختلف این نحله ی فکری ایران و بطور مثال به ارائه راهکارهایی در جهت اصلاح حوزه‌های علمیه پرداخته است.

ایشان در واقع از فضای علمی دانشگاهی مدرن هم جدا نبودند و شناخت نسبتاً دقیقی از فلسفه و اندیشه‌ی غرب دارند که با مطالعه کتاب می‌توان بدین امر پی برد.

دکتر خسروپناه از لحاظ جایگاه علمی در حوزه‌ی حکمت و فلسفه‌، و از اندیشمندان برجسته کشور محسوب میشوند و به ارائه ی یک روش جدید اجتهاد دینی نیز پرداختند.

نکته‌ی مثبت دیگر این کتاب، همین آسیب شناسی های دقیق و ریزبینانه ی جریان‌های فکری مختلف از سنتی گرفته تا روشنفکریِ دینی، سنتیِ تجدد ستیز و… پرداخته شده که معمولاً دیگر کتب این حوزه، برای نشان دادن بی طرفی خود، به بیان افکار مختلف می پردازند، ولی نقاط ضعف آنها را برای مخاطب تازه وارد مشخص نمی سازند. هرچند ممکن است این آسیب شناسی هم دارای نقاط ضعفی باشد، اما موجب فعال شدن بیشتر قدرت تفکر خواننده در این زمینه خواهد شد.

البته فهم قسمت‌هایی از کتاب، به ویژه آسیب شناسی های آن، وابسته به فهم اولیه یا عمیق‌تر از علم منطق و فلسفه از سوی خواننده کتاب است. می‌توان گفت که به واقع اگر یک فرد محقق یا علاقه مند به مطالعاتِ علوم انسانی، فلسفه و منطق نداند، قطعاً نمی‌تواند در آینده به نظریه پردازی در این حوزه بپردازد و حتی اگر به دنبال نظریه پردازی هم نباشد، نمی‌تواند فهم درستی از مباحث علوم انسانی بدست آورد، چرا که نه تنها همه ی رشته‌های علوم انسانی، بلکه رشته‌های علوم تجربی و هنری نیز دارای پشتوانه و جهت اندیشه‌ی فلسفی هستند.

بنابراین حتی اگر هنوز آشنایی خوبی با علم فلسفه و منطق ندارید، ممکن است نتوانید قسمت‌هایی از کتاب را درک کنید، ولی بخش‌های قابل فهم آن، به اندازه‌ای زیاد هست که موجب تقویت قدرت تعقل و تفکر عمیق شما در زمینه‌ی سنت و تجدد بشود، تا در ادامه ی راهِ مطالعاتی در این زمینه پشتوانه ی خوبی باشد.