یادداشت شقایق محمدی
1404/2/11

هیچ جملهای از این کتاب نتوانست انزجار و وحشیگری موجود در فاجعه را به تصویر بکشد، پس چیزی از متنش نمیآورم. کتاب را در چند واژه خلاصه میکنم: جهالت، وقاحت، حماقت. ژان تولی قابل تحسین است چرا که به قلب واقعهای رفت پر از خون و بُهت و از قبر بیچارهی بیدفاعی که کوبانده شد، به نعل و میخ کشیده شد، سوزانده و در نهایت خورده شد مفاهیمی را بیرون کشید که بدیهیست اما در دورهای از تاریخ انسان آنقدر به زوال خود نزدیک شد که همه آن ارزشها و مفاهیم را فراموش کرد؛ گویی تا کنون حتی به گوشش هم نخوردهاست. آلِن ـ آلِن بیچارهای که برای تنهایی و معصومیتش طی آن دو ساعت غیرقابل باور قلبم منجمد شدـ برای تحمل این همه رنج از چه کسی باید حساب پس بگیرد؟ آنا ـ دخترکی که مرگ وحشیانه و شکنجههای فوق تصور معشوق را به چشم دید ـ راهی جز مرگ خودخواسته نداشت. مادر آلِن ـ که دود آتشی را که آخرین ذرات وجود فرزندش بود، دید اما گمان کرد هیزم است ـ نیز مانند آنا راهی جز دق کردن و مردن نداشت. و مردم روستای اوتفای ـ که هنوز طعم آلِن زیر دندان اجداد به درک واصل شدهشان است ـ میتوانند آن روستا را با تصویری به جز پردههای بزرگ خون تصور کنند؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.