یادداشت مریم شریفلو

        گاهی فکر می‌کنم چه می‌شد اگر خاورمیانه نماد صلح و شادی بود، نه اینکه با شنیدنش جنگ و ترور و فقر و عقب‌ماندگی به ذهن متبادر شود، نه اینکه نکبتش حتی فرسنگ‌ها دورتر هم دامان فرزندانش را بگیرد. در این کتاب می‌بینیم که چطور حتی اگر از عراق فرار کنند، عراق باز هم سراغ پدر و پسر می‌آید.
«مهاجرت هرگز گذشته را پاک نمی‌کند.» فرار کردن از عراق و در برهه‌هایی پناه بردن به آنجا، از کلیدی‌ترین روایت‌های کتاب است.
در این کتاب با سرگذشت داستان‌وار اما واقعی نویسنده و پدرش آشنا می‌شویم. از رامی، پدری می‌خوانیم که سال‌هاست به فرانسه مهاجرت کرده اما هیچ‌گاه کلمه‌ای از گذشتۀ خود بر زبان نمی‌آورد. بارها از رازی یاد می‌کند که با خود به گور خواهد برد. اما این چه رازی است که از افشای آن واهمه دارد و یک عمر با سرسختی تمام آن را مخفی کرده؟ کانون این درد قدیمی چیست؟
حالا که رامی در اثر ابتلای همزمان به سرطان ریه و آلزایمر در آستانۀ مرگ و فراموشی است، پسرش فرات می‌خواهد یک بار برای همیشه با زندگی پنهان پدرش، هویتش و ریشه‌هایش آشنا شود، تا بلکه این‌گونه پازل گمشدۀ زندگی خودش را تکمیل کند. مثلاً بفهمد چرا پدرش نامی متفاوت روی کارت شناسایی قدیمی‌اش دارد؟ چرا نام رودی را روی پسرش گذاشته است که زمانی نزدیک بود او را در کودکی غرق کند؟ فرات تشنۀ دانستن است. بارها به عراق سفر می‌کند، اما گرۀ آخر جز به دست پدرش باز نمی‌شود.
ما هم با فرات راهی سفری برای کشف هویت می‌شویم، همان هویتی که رامی در صفحات آغازین از آن به چمدان ناپیدایی تعبیر کرده بود که برای اینکه زیاده از حد سنگین نشود و بتوان به راه خود ادامه داد، باید بعضی چیزها را دور ریخت و مهم‌ترین‌ها را نگه داشت، وگرنه «شانه‌های مسافر زیر بار واژه‌ها، دیدارها، ناملایمات، عشق و نفرت، پیروزی‌ها و شکست‌ها خم می‌شوند.» آیا رامی توانست چمدان خود را سبک کند؟
از دیکتاتورهای ملی و دیکتاتورهای خانوادگی می‌خوانیم. از رؤیای موفق شدن رامی، رؤیایی که تمام آرمان و آرزوی او بود. «من در زندگی‌ام موفق بوده‌ام؟» رامی تا آخرین لحظه در بستر مرگ هم این سؤال را از خود می‌کند. از تروماهای بین‌نسلی می‌خوانیم، مثل ترس از شکست که فرات هم ناخودآگاه آن را تجربه می‌کرد، یا تگناهراسی‌ای که فرات تا سال‌ها نمی‌دانست از درد پدرش به ارث برده است. از عذاب وجدان جبر جغرافیایی می‌خوانیم هیچ‌گاه گلوی فرات را رها نمی‌کند. از اینکه او در فرانسه به دنیا آمد اما باید در عراق متولد می‌شد، جایی که هم‌نسلانش یک عمر در رنج دست‌وپا زدند. جایی که «بعد از دوازده سال محاصرۀ اقتصادی که نفس عراق را گرفت، سازمان ملل متحد و حقوق بین‌الملل را به زباله‌دان انداخت.»
تلخی این کتاب خیلی آشنا بود. شنیده بودم که خیلی‌ها در پایانش گریه کرده‌اند. من هم گریستم، بسیار. زمانی که عزیزی را از دست می‌دهم تا مدت‌ها به این فکر می‌کنم که چقدر جایش در جهان خالی است. رامی هم تا همین چند سال پیش، تا 2019 در قید حیات بود. من یک‌باره او را شناختم و یک‌باره او را از دست دادم. ممنونم از رامی که بالاخره زبان گشود و سرگذشتش را تعریف کرد، ممنونم از فرات العانی که با نوشتن این کتاب به یاد پدرش ادای احترام کرد، آن هم این‌قدر باشکوه. 
ما به یاد خواهیم آورد و او جاودانه خواهد زیست.
      
5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.