یادداشت سیما نورعلی
1403/4/12
4.6
142
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 یادداشت نیمهبلند و ادبی من برای کتاب «پس از بیست سال» کتاب را که باز میکنید، پیش از آنکه فصل اولش سر برسد، چند صفحهای پیشدرآمد مقابل شما قرار میگیرد. چند صفحهای که برای من و شمای خواننده چند صفحه است حال آنکه شواهدی در تاریخ وجود دارد که نشان میدهد انگار همهی تاریخ ورق خورده تا برسد به همین چند صفحه. شواهدی که میگوید پیامبری نبوده که به این چند صفحه از تاریخ رسیده باشد مگر آنکه قطرههای اشکش بر این صفحات چکیده و آن را تر کرده. اما خب، نویسنده میخواهد ما را ببرد به سالها قبل تا خودمان آن سالها را ورق بزنیم و بخوانیم و ببینیم و بشنویم تا سرانجام که به لحظهی موعود برگشتیم با قلبی مطمئن تصمیم بگیریم که کدام سمت خواهیم ایستاد. ما در کتاب پس از بیست سال با سلیم بن هشام همراه خواهیم شد. او فرزند یکی از بزرگان شام است که جایگاه مهمی در دربار معاویه دارد. ماجرای کتاب نیز از مدتی قبل از مرگ خلیفه سوم شروع میشود. سلیم پدرش را میبیند که به علت حوادثی که در گذشته روی داده از علی بن ابیطالب روی گردانده و در شام و نزد معاویه جاه و مقام کسب کرده است. حال آنکه سلیم نمیتواند چون پدرش از نجاتدهنده دوران کودکی خود روی برتابد. چگونه روی برتابد از او که همهی عمر وصفش را از مادرش شنیده و از کلام ابوذر غفاری محبت او را در قلبش احساس کرده؟ سلیم همواره خود را میان جدال دیده است؛ از یک سو پدری که او را برای بنیامیه میخواهد و از سوی دیگر مادری که او را به سوی علی و اهل بیتش فرا میخواند. ما با سلیم همراه میشویم؛ با سبک زندگیاش که وقتی دقت کنیم شاید شباهتهای زیادی میان خود و او ببینیم، با تردیدهایش که در زندگی امروزی ما چیز غریبی نیست و شاید حتی بهتر از او تردیدهایش را تجربه کرده باشیم، با دلدادگیاش به راحیل، همان معشوقی که بهتر از دیگران تشویش خاطر او را میفهمد، با تقلای سلیم برای فهم حقیقت. با سلیم در مجلس معاویه شرکت میکنیم. با او به خانهی محقر و کوچک ابوذر میرویم تا برایمان از حقیقت اسلام بگوید. همراه با ابوذر و رنجدیدگان در کوچهها و خیابانهای شام فریاد برمیآوریم و از ستمگران به نزد خدا شکایت میکنیم. با سلیم در بهت و حیرت و شک فرو میرویم. با او به جنگ قیصر روم رفته و ابهتش را میشکنیم. با او از شام میگریزیم و پوشیده در تاریکیِ نزدیک به صبح، سوار بر قایقی کوچک، از فرات عبور میکنیم. با او در شبی طوفانی به دیر راهبان مسیحی پناه میبریم تا برایمان از چندین قرن انتظار برای دیدن وصی آخرین پیامبر بگویند. با سلیم به کوفه میرسیم... رو به جانب مسجد کوفه میکنیم تا گمشده خود بیابیم. آن که نه بسان پادشاهان در کاخ فرورفته باشد و نه خود را به زر و زیور آراسته کرده، بلکه همان کسی که همانند دیگر مردمان لباس سادهی همیشگی خود را میپوشد و میان سهم غلام سیهچرده و اربابش از بیت المال تفاوتی نمیگذارد. با سلیم به مسجد کوفه وارد میشویم و میکوشیم در میان سیل جمعیت خود را را به پای منبر علی علیهالسلام برسانیم و سرانجام آن قدر نزدیک میشویم که وصلههای نعلین فرزند ابیطالب را میتوان از آنجا دید. همراه سپاه عراق رهسپار شام میشویم. به سرزمین کربلا میرسیم و علی علیهالسلام برایمان از آیندهی این سرزمین میگوید... برای کسانی که پیش از این تاریخ آن روزها را خواندهاند تجربهی خوبی است تا اینک در قالب داستانی زیبا تاریخ را مرور کنند. و برای کسانی که تا به حال به طور جدی تاریخ آن زمان را ورق نزدهاند شروعی مناسب است که آنها را ترغیب میکند اینک خود به سراغ آن روزها بروند و حقیقت را از میان سیاهیِ نقشبسته بر سپیدی پیدا کنند. نکاتی که برای افراد مختلف میتواند جالب باشد: ۱. با داستان تاریخی رو به رو هستیم؛ برای افرادی که هم به رمان علاقهمند هستند هم به تاریخ این کتاب انتخاب مناسبی خواهد بود. ۲. کتاب پر است از توصیف و تشبیه. اگر شیفتهی توصیفات و فضاسازی هستید و به نویسندگی علاقه دارید این کتاب شما را راضی میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.