یادداشت محبوبه طاهری
1400/8/12
تسلیبخشیهای فلسفه چند شبی بود که همسرم و دوستانش شروع کرده بودند با هم راجع به کتابی گفتوگو میکردند. به نظر خستهکننده میآمد، شاید کلامشان را بدونِ نتیجه تمامی کردند یا شاید حرفهایشان را هنگام پیادهشدن در عمل دوست داشتم و شاید هم نمیدانستم اصل کلامشان چیست. امروز که کتاب مورد بحثشان را میخوانم میفهمم چه حرفهای مفیدی میزدند. راهحلهایی برای مشکلات روزمره کتاب تسلیبخشیهای فلسفه با استناد به آثار شش فیلسوفِ بزرگ این راهحلها را ارائه کند. در بخشِ اول، که راجع به تسلیبخشی در مواجهه با عدم محبوبیت است، میآموزیم که همچون سقراط عدم محبوبیت را نادیده بگیریم. در بخش دوم و سوم، که مربوط به تسلیبخشی در مواجهه با «کمپولی» و «ناکامی» میباشد، سنکا به ما کمک میکند تا بر احساس یأس و ناامیدی غلبه و با حرفهای اپیکور بیپولیمان را درصد کمی چاره کنیم. بخش چهارم در مورد تسلیبخشی در مواجهه با و «ناتوانی و نابسندگی» است. در اینجا مونتنی راهنمای مناسبی برای درمان ناکارایی ما قرار میدهد. در باب ناتوانی میخوانیم که «چقدر مشکلآفرین است که هم بدن داریم و هم ذهن! زیرا اولی تضاد تقریباً هولناکی با متانت و هوشمندیِ دومی دارد. بدنمان ذهن ما را اسیر هوسها و نوسانات خود میکند. هضم ناهاری سنگین میتواند کل دیدگاه ما درباره زندگی را تغییر دهد». به عقیدۀ مونتنی «احساس میکنم قبل و بعد از صرف یک وعده غذا آدم کاملاً متفاوتی هستم. وقتی تندرستی و روز خوب آفتابی به من لبخند میزند کاملاً سرخوشم به محض این که ناخن پایم در گوشت فرو برود زودرنج، بد اخلاق و عبوس میشوم» بخش پنجم تسلیبخشیِ قلب شکسته است. فلاسفه سنتی به این موضوع علاقهای نداشتهاند. به نظر آنها «بلاها و مصیبتهای عشق بیش از حد بچگانه است و شایستۀ تحقیق نیست و بهتر است که این موضوع را به شاعران و مجنونان واگذارند. وظیفۀ فلاسفه نیست که در باب گرفتن دست و نگارش نامههای معطر تأمل کنند». اما شوپنهاور نظری خلاف دیگر فلاسفه دارد و معتقد به ایفای نقش مهم عشق در زندگی میباشد. او عشق را گریزناپذیرترین و فهمیدنیترین دلمشغولی ما میداند. در پاسخ به هدف عشق میگوید: امر رمانتیک بر زندگی غالب است زیرا تعیینکننده چیزی غیر از آفرینشِ نسل بعدی نیست یعنی وجود و سرشت خاص نوع بشر در اعصار آتی! بخشِ آخر راجع به تسلیبخشی در مواجهه با سختیهاست. کسانی که در زندگی با سختیهای زیادی روبرو هستند با نیچه همذاتپنداری خواهند کرد. معدودی از فلاسفه به احساس بدبختی و فلاکت حسن ظن داشتهاند. به طور سنتی، زندگیِ خردمندانه با کوشش برای کاهش رنج، اضطراب، ناامیدی، عصبانیت، تحقیرِ خود و شکست عاطفی ملازم شمرده شده است. فریدریش نیچه کسانی را که با حسن ظن به بدبختی مینگرند احمق و بیخاصیت دانسته است. او میگوید شما میخواهید رنج را از میان بردارید، اگر بشود و کدام «اگر بشود»ی دیوانهوارتر از این! ولی ما چه میخواهیم؟ گویی ما به راستی خوش میداریم که رنج را فزونی بخشیم و آن را از آنچه تاکنون بوده است بدتر کنیم. نه هر چیزی که سبب میشود احساس بهتری پیدا کنیم خوب است، و نه هر چیزی که ما را میآزارد بد است. به طور کلی در نظر گرفتن حالتهای پریشانی و اندوه به عنوان حالتی که باید محو شود حماقت به تمام معناست و تقریباً به همان اندازه احمقانه است که اراده کنیم آب و هوای بد را از میان برداریم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.