یادداشت زهرا میکائیلی
5 روز پیش
ریچل کاسک در این کتاب از اوضاع و احوال خودش و بسیاری از مادرهای دیگر نوشته، وقتی تازه مادر شدهاند و همه چیز با پیشفرضها متفاوت از آب درمیآید. نوزاد قرار است ۱۸_۱۶ ساعت بخوابد ولی در همین حدود گریه میکند، مادر نه شیر دارد نه خواب و حتی یادش میرود که قبل از بچه چطور زندگی میکرده و چطور در یک روز اینطور زندگیش زیر و رو شده. هرکدام از والدین که سرکار برود برنده است و اغلب این مادر است که با یک نوزاد شاکی توی خانه گیر میافتد. هرچه کتابها را زیر و رو میکند چیزی دستگیرش نمیشود. بچههای توی کتابها فرق دارند، مادرهایشان هم. یک چیزی دربارهی آنها (این زوج تازهی مادر و بچه) هست که انگار غلط است و طبق هیچکدام از آن دستورالعملها پیش نمیرود. و حرف زدن ازش با پدر هم مثل آب در هاون کوبیدن است. هیچکدام حرف همدیگر را نمیفهمند. فقط یک تازه مادر است که میفهمد. آن هم به شرطی که طبیعت زیادی بهش لطف نکرده باشد و بچهاش خیلی خوش قلق و همسرش خیلی همراه نباشد! و باز هم اگر حاضر باشد به شکستش اعتراف کند... وقتی کتاب را می خواندم آرزو داشتم چند سال پیش ترجمه و منتشر شده بود، آن وقتی که خودم هم دقیقا در چنین حال درماندگی بودم. کتاب جستار است و گاهی کمی سختخوان میشود ولی میارزد. میارزد چون احساس همدلی از کتاب سرازیر میشود توی قلب هر مادری که روزی چنین تجربههای سخت و شیرینی را از سر گذرانده یا در حال سپری کردنش است.
(0/1000)
فاطمه مرادی
5 روز پیش
1