یادداشت سیدمحمدصالح عامری

        در مدرسه ای که درس می خواندم، سالیان سال نام شهدا زینت بخش جای جای مدرسه و مراسم هایش بود. سال ها بود که به بهانه‌ی هفته شهدا، ماه هایی مدرسه و خصوصا دانش آموزان رو به تکاپو می انداخت. بهانه ای برای اخت شدن و یافتن الگو ...
سال ۸۸ با مشخصات اون روز و اتفاقاتی که در اطراف مدرسه افتاده بود، تصمیم گرفته شد که تجمع رخ نده و هفته شهدا در مدرسه برگزار نشه. به جای اون کل مدرسه برند به سفر جنوب کشور و مراسم ها و برنامه ها اونحا انجام بشه.
برای یه نوجوان ۱۶ ساله تجربه ای عجیب بود. ضمن اینکه اون زمان، دو سالی بود که مسئولیت کارهای سمعي و بصری مدرسه بر عهده داشتم. پس معلوم بود که چه سفر پر جذبه ای خواهد بود و مستند سازی اون چقدر جذاب خواهد بود.
گذشت تا زمانی که قرار بود در مسجد جامع خرمشهر به معنای واقعی کلام "جمع" شویم. دوربین فیلم برداری و عکاسی هم دستم بود. نماز رو که خوندیم گفتند یه سخنرانی هم هست. من که خشکم زده بود گفتم خب چرا زودتر نگفتید که وسایل بیارم، مثل پایه دوربین. گفتند شده دیگه.
سخنران پیرمردی بود با عینک فتوکرومیک و دستی مجروح از اثرات جنگ. فکر کنم حدود چهل پنج دقیقه دوربین نسبتا سنگین رو روی دوش داشتم و از ویزور زل زده بودم به ایشون.
و از اون موقع بود که با سعيد سیاح طاهری، آفتاب گوشه نشین، آشنا شدم. برگشتیم و باید فیلم رو تدوین می کردم. دلم نمی اومد یک دقیقه از اون سخنرانی رو ببرم. به حدی که اون فیلم شد یه کار مجزا و کلیپ های سفر هم قصه های خود رو پیدا کرد.
و از همون سال تا الان، هر جا نام شون بود، من رو به خودش جذب می کرد. چه کتاب چه مستند و چه خبر. و چه خبری بهتر از رسیدن به پاداشی که بعد از سال ها مجاهدت مشتاق دیدار ایشون بود ... . 
او نشان داد شهادت  هدف نیست. بلکه تلاش بی وقفه و بی چشم داشت است که توسط خدا با شهادت جشن گرفته می شود. مسیر است که پایان دلنشین را می سازد ... .

پ ن: از شرح بالا ارادتم به شهید مشخص است. اما نحوه نگارش کار خیلی برام جذاب نبود. ایرادات روایت و نداشتن خط روایی ثابت به مدل کتاب های داستانی مستند روایت فتح نمی خورد. به نظر کاری نیم پز می اومد و توان انعکاس بزرگی شهید سیاح طاهری را نداشت متأسفانه. امتیاز کمی هم دادم به همین علل بود
      
20

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.