یادداشت مریم علویان
1402/8/9
دوبارهخوانی این کتاب دوستداشتنی کودکی، باعث شد فکر کنم در دنیایی که هیچ ساعتی از آن با ساعت قبل قابل مقایسه نیست، چقدر میتوانم با خواندن و تعریفکردن داستانهایی گرم و دوستداشتنی، جهانی به امنیت جهان کودکی خودم برای پناه بسازم؟ راستش با تمام ادعایی که در نپذیرفتن پایانهای خوش داستانها دارم، از خوشی آخر داستان، دور هم جمعشدنی که به پیش هم ماندن طولانی منجر میشود و از تنهایی درآمدن همهی شخصیتهای داستان را در پی دارد، لذت بردم. غم، بیماری و نیستی در این اثر وجود ندارد و این برخورد که کلیشهی بسیاری از داستانهای کودک است، اتفاقا اینجا خوش نشسته و دمی مخاطب بزرگ و کوچک را از نگرانیهای طبیعی دور میکند. دلم خواست به هیچ چیز دیگر داستان فکر نکنم. همهی تحلیلهای داستانی تا پیش از خلق شدن اثری ماندگار جای بحث دارند. داستانی که به قلب مخاطب مینشیند یعنی پارامترهای مختلفش کم و زیاد به هم چفت شدهاند و کل واحد محکمی ساختهاند. این داستان کوتاه که به کوچکی خانهی پیرزن است، اتوپیای بزرگ باارزشی ساخته و از ابتدا تا انتهایش به تکتک اخلاقیاتی میپردازد که فطرت انسان به آنها تمایل دارد؛ هرچند من با دانش امروزم ترجیح میدهم هروقت خواستم این داستان را برای پناه تعریف کنم، جدا از تکرارهای دلنشین اتفاقات و جملهها که برای هر مخاطب کوچک و بزرگی خوشایند است، بر استقلال هرکدام از شخصیتهای داستان، خارج از ارتباطشان با پیرزن این خانه هم تاکید کنم چون فکر میکنم هر کنار یکدیگر ماندنی وقتی دلچسب و ارزشمند است که از سر ناچاری نباشد و جدا ماندن از همدیگر نیز امری ممکن، ساده و دلنشین باشد؛ همچنین وقتی این کنار هم ماندن از سر ترحم به دیگری نباشد، همهچیز قشنگتر است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.