یادداشت امین پازوکی
1402/6/28
«یونس» دانشجوی دکترای رشته پژوهشگری اجتماعی، بر روی پایاننامهای با موضوع خودکشی «حسن پارسا» استاد دانشگاه و دارای دکترای تخصصی از دانشگاه پرینستون آمریکا در رشته فیزیک کوانتوم کار میکند. یونس در خلال داستان و اتفاقاتی که میافتد، به وجود خدا شک میکند؛ و این باعث میشود که «سایه»، نامزد او، بین عشق یونس و عشق خدا یکی را انتخاب کند. این خلاصهای از داستان است. البته ریزهکاریها و اتفاقات کوچک و بزرگی هم در این داستان اتفاق میافتد. راوی داستان، به صورت اول شخص است و یونس، برههای از زندگی خود را روایت میکند. نویسنده سعی کرده است که تمامی حالات یونس و اطرافیان را به خوبی نشان دهد و تصویرسازی خوبی رقم زده است: «باد سردی از سمت شمال توی خیابان میپیچد و من از سرما دستهام را توی جیبهای پالتوم فرو میکنم. مهرداد کمی دورتر، کنار آتشی که سیگارفروش روشن کرده، خودش را گرم میکند. چند بچه که از دبستان تازه تعطیل شدهاند با سنگ دنبال گربهای میدوند. من به آسفالت سیاه خیابان طوری خیره شدهام که انگار علت خودکشی پارسا را روی آسفالت نوشتهاند! گربه به سرعت از جلو من میگذرد و از ترس بچههایی که دنبالاش کردهاند خودش را توی سطل زبالهی کنار خیابان مخفی میکند.» نویسنده سعی کرده که با توجه به دلایل احساسی، مانند دلایلی که سایه در اواخر کتاب میگوید و مانند رگبار آنها را به سمت یونس پرتاب میکند، مخاطب را به وجود خدا تذکر دهد. مخاطبی که به وجود خدا اعتقاد دارد، فقط گاهی شبهههایی به سراغ او روی میآورند. نه مخاطبی که از اساس به وجود خدا اعتقاد ندارد. در مورد خودکشی پارسا من فکر میکنم که او میخواسته احساسات و عواطف انسانی را با ابزارهایی ترسیم کند و آنها را به صورت رقم و اعداد و یا نمودار در آورد؛ ولی موفق نشده و دست به خودکشی زده است (برداشتم با توجه به متن کتاب). به نظر من دلیل مسخرهای برای خودکشی میتواند باشد. در کل داستان زیبا و جالب بود (به عقیده من) و خواندن آن میتواند تجربه جدیدی باشد. امین پازوکی ۱۳۹۲/۱۰/۱۰
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.