یادداشت مریم محسنی‌زاده

        واژهٔ "گاواره‌بان" به معنای گاوچران یا شبان است. این داستان بلند در سال ۱۳۴۸ نوشته شده و مضمون مبارزه با ظلم و عشق دارد.
در وهلهٔ نخست، زبان داستانی و نثر گیرای نویسنده مخاطب را جذب اثر می‌کند و او را به یاد قلم احمد محمود می‌اندازد. به فراخور محیطِ روستا از واژه‌های محلی استفاده شده که به دیالوگ‌ها لحن می‌دهد، اما این مسئله مشکلی در فهم داستان ایجاد نمی‌کند.
توصیفات خوبِ دولت‌آبادی به فضاسازی کمک کرده و باعث شده تا خواننده به‌راحتی محیط را در ذهن ترسیم کند.

🔺 ادامهٔ یادداشت داستان را لو می‌دهد:
سیدِ عاشق خبر می‌آورد که نظامی‌ها در راه قلعه هستند تا جوانانی را که در برابر اجباری یا سربازی مقاومت و فرار می‌کنند، دستگیر کنند. قنبرعلی که قبلاً از اجباری گریخته، با جار زدن در دِه همه را مطلع می‌کند و به مقابله با ظلم برمی‌خیزد. او که کشتی‌گیر ماهری است و به صفورا علاقه‌مند است، تسلیم دوراهی می‌شود. بااینکه مدتی شخصیت به حاشیه می‌رود و نور روی صفورا می‌افتد، درنهایت این قنبرعلی است که به‌عنوان قهرمان ظاهر می‌شود و دربرابر قدرت می‌ایستد.
کتاب شروع قدرتمند و پرداخت خوبی دارد اما بعد از دستگیری قنبرعلی، داستان افت می‌کند. قنبرعلی به‌راحتی تسلیم می‌شود، گرچه چاره‌ای برایش نمانده و در دوراهی تسلیم و نجات پدر قرار دارد. قنبرعلی که در ابتدا شخصیتی شجاع و امیدوار معرفی می‌شود، گویی پا پس می‌کشد؛ در بخشی از کتاب آمده:
"وقتی که یک آدمِ کارآمد از خانه دور می‌شود، مثل این است که در تنهٔ مردی، مهرهٔ پشتش شکسته باشد. دیگر نه می‌تواند خوب کار کند، نه خوب راه برود، نه خوب بخندد و نه خوب نفس بکشد؛ حتی نمی‌تواند خوب بگرید. فقط پوست صورتش جمع می‌شود، چروک‌های پیشانی و کنار چشم‌ها و بیخ بینی‌اش گودتر می‌شود و در ته چشم‌هایش غمی دائمی گلوله می‌شود و می‌ماند."
      
31

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.