یادداشت negarin
1404/5/8
آلبوم "ابراهیم" محسن چاوشی برایم فراتر از یک آلبوم موسیقی است. انگاری تک تک ترکهای لعنتی ابراهیم را زندگی کردهام. با "لطفا به بند اول سبابهات بگو" بغض کردم، اشک ریختم، سیگار کشیدم و «هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم» با "ببر به نام خداوندت" به دیوار زل زدم و ساعتها فکر کردم به اینکه:«چه حکمتیست در این مُردن؟» و زمزمه کردم:«ببین چقدر اسیرم من! چنان بکش که پس از مُردن، هزار بار بمیرم من» با "تو در مسافت بارانی" در هوای بارانی قدم زدم و لبم به یاد کسی که نبود بی اختیار زمزمه کرد:«منم که لکلک غمگینی، به روی دودکشت هستم» و با خودم اندیشیدم که قطعا عاشقانهترین قطعهای که میتوانم تقدیم کسی کنم کنم این است: «منم شکار شکارم کن سپس ببوس و بچرخانم سپس بچرخ و ببوسانم سپس «چهکار» «چهکار»م کن «چهکار» هر چه تو میخواهیست بخواه آنچه که میخواهی» با "در آستانهی پیری" «به احترام دیازپام، بدون قصه و بوسه تلاش کردم که بخوابم»؛ به آدمها نگاه کردم و از خودم پرسیدم:«از این دوندگی آخر، چه میرسد به جماعت؟» با "همراه خاک ارّه" از نردبان بودن غمگین شدم، دیوار بودن را تمرین کردم و سربار بودن را تحمل. با "ای ماه مهر" تنفرم از نظام آموزشی، کلاسهای رفوزه و کتابهای عجوزه را فریاد کشیدم و هلاهلِ ماه مهر زبانم را گزید. با "ما بزرگ و نادانیم" تمامم پر شد از طغیان و با: «شب که میشود خوابیم صبح و ظهر هم خوابیم عصر هم که تا شب خواب شب دوباره تا شب خواب توی خواب میبینیم روز آفتابی را» حس کردم که چیزی درونم از خواب بیدار میشود. با "جهان فاسد مردم را" رقصیدم و میان رقصیدنم آنقدر چرخیدم که مثل تا خرخره مستها تلو تلو خوردم و روی زمین افتادم. درست نمیدانم هر قطعه را تا به حال چند بار گوش دادهام، اما جالبش اینجاست که همهشان هر دفعه جذابتر میشوند. پیچیدگی ظریف شعرهای حسین صفا اشعارش را به نوعی ماجراجویی پر رمز و راز تشبیه میکند. هر بار که آهنگها را گوش میکنم یا شعرهایش را میخوانم به نکته جدیدی برمیخورم که تا به حال درنیافته بودمش. دفتر شعر "منجنیق" را سلولهای تنم از بر شدهاند. خدای من! میزان علاقهام در ظرف کلمات نمیگنجد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.