یادداشت رعنا حشمتی

دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند
        نميدونم بايد ٢ بدم، يا ٣. ولى بخاطر يه سرى جمله هاى خوبش، بش ٣ ميدم!
+ امروز اگر فرصت بشود بروم كافه و عاشق اولين دخترى بشوم كه دلم را ببرد. دخترى كه وقتى مى خواهد حرف بزند عينكش را از چشمش برمى دارد و كلماتش را انگار كه پروانه اى بخواهد گلى را انتخاب كند، دستچين مى كند و روسرى حرير ساده اى به سر مى كند كه حاشيه ى گل هاى لاجوردى دارد و وقتى مى خواهد به حرف هاى من گوش كند گاهى پلك هايش را مى بندد و گاهى دستش را روى مانتويش ميكشد، انگار كه بخواهد از چيزى مطمئن شود، كه همه چيز مرتب است. رنگ لباسش همزاد رنگ چشمانش باشد و پوستش تو را ياد ساحل جزيره ى كيش بيندازد، دست هايش مثل چشمه هاى زاگرس سرشار از طراوت باشد و مثل انار كه اگر بخندد خنده اش هميشه است، صورتش براى من به خنده گل داده باشد، دخترى كه نگاهش مثل روشن كردن آتش، مثل دم كردن چاى، در بوران زمستان وقتى كه گوشه ى بيابان چادر زده باشى، تو را گرم مى كند، دخترى كه كتاب قطور فلسفى روى ميزش گذاشته است اما فردا امتحان جبر دارد.

+يك قبرستانْ كوردسته جمعى از سيگارهايى كه زندگيشان به پاى او سوخت.
      

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.