یادداشت میم صالحی فر
1403/1/23
خلو یا همان خلیل (و شاید حتی کامبیز!🤭) راوی داستان است، داستانی که اقای حسن زاده خواسته برای ما تعریف کند و خلو برایمان کم نگذاشته. با وجود انکه زبان معیار در گفتگوها رعایت شده بود، اما لهجهی جنوبی و آبادانی به خوبی به خواننده منتقل میشد. بازی های کلامی و زبانی کتاب هم کم نبودند. مثل جیمبگلو که هرجا یک معنی میداد یا دموکراسی که دُم ِ کرسی خوانده شد یا شُکدی که لبش شِکری بود یا صغری و کبری دختران خدیجه و ...این بازیها را که می دانم خیلیهایش را بعد از دوباره خوانی کتاب خواهم فهمید، خیلی دوست داشتم. راوی داستان هم بسیار کاردرست بود و ما روایتی طنازانه از او میشنیدیم، روایتی که گاه و بیگاه خنده بر لبانمان مینشاند. محتوای داستان با محوریت نوجوانی است که مادرش را سال پیش از دست داده و با پدر معتادش زندگی می کند. خرج زندگی را هم او با شستن قبرهای قبرستان در میآورد. او همکاران دیگری هم دارد که با هم تیم عقرب را تشکیل دادهاند. در یکی از روزهای کاری! اتفاقی در قبرستان می افتد که مقدمهای برای باقی اتفاقات کتاب است. زمان داستان نزدیک انقلاب است و اتفاقات، حال و هوای آن ایام را دارد. نوجوان هم از سخنرانی های مراسم تدفین شهدای آن روزها، با انقلاب و شرایط جاری جامعه اشنا می شود. تنها نکته منفی ناسزاهای زیادی بود که بین این دوستان رد و بدل می شد که کاش نبود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.