یادداشت مسعود بربر
1401/1/2
3.7
23
اغلب در چالشهای روحی گمان میبریم که از شواهدی متقن به نتیجهای رسیدهایم و آن نتیجه ویرانمان کرده است: روزها و ساعتها، آدمها و حرفها و رفتارشان را رصد و کنترل میکنیم و مطمئن که شدیم، ویران میشویم. اما ساز و کار ذهن آدمی این نیست؛ نخست نتیجه است که گرفته میشود و بعد در پی شواهدی میگردیم تا آن را تایید کند با روزها و ساعتها رصد و کنترل آدمها و حرفها و رفتارشان. صرفنظر از این که حقیقت چه باشد. «درک یک پایان» دربارهی ساز و کار فهم ما از تاریخ، گذشته و البته حقیقت است. داستان پسری در مدرسه که با چالشی جدی رویارو شده: اگر همه چیز، روایت است (که هست) پس حقیقت کجاست و کدام است؟ تاریخ، یقینی است که در نقطهی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل میشود. چند سالی بعد پسر قصهی ما وارد رابطهای شده که مدتی بعد با ورود فرد سومی به آن رابطه تمام میشود و سالها ذهن راوی درگیر این که چه به سر رابطهاش آمده و او در واکنش چه کرده و چه باید میکرده میماند. بعدها در پیری، وکیلی خبرش میکند که دوستی که حالا مرده، وصیت کرده دفتر خاطراتش را به راوی بسپارند، اما دوستدختر قدیم راوی که دفتر نزد او بوده میگوید آن را سوزانده است! پس سرانجام تکلیف حقیقت چه میشود؟ نام کتاب «درک یک پایان» کلید حل معماست: آدمی راهی جز آن ندارد که تاریخ و گذشته را در چهارچوب روایت یا داستانی درآورد: داستانی معنادار، دارای نقطهی اوج، و البته حسی از پایان، با پاسخهای روشن. با این حال بارنز در پایان رمانش، نشان داده که آن همه شواهد یافتن (و بافتن) چه اندازه میتواند همه نادرست و پرت باشد، حقیقت چه اندازه میتواند از روایتی که ما برساختهایم دور باشد، و واقعیت، حی و حاضر پیش روی تو ایستاده باشد و به تو بگویند: «حضور شما او را ناراحت میکند.» درک یک پایان، در سطح نخست، داستان یک رابطه و درگیریهای ذهنی آن است، و در لایهای عمیقتر داستانی دربارهی فهم ما از حقیقت. رمانی کوتاه، خوشخوان، عمیق و جستارگونه، که در پایان مبهوتتان میکند. #درک_یک_پایان #جولین_بارنز #معرفی_کتاب #julianbarnes #thesenseofanending
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.