یادداشت پانیذ مالکی
1402/4/23
این کتابو با شوق و ذوق زیادی خریدم چون تعریفشو خیلی شنیده بودم. وقتی شروع کردم به خوندن و به اواسط داستان رسیدم، واقعا خورد تو ذوقم و با سختی زیادی تمومش کردم. موضوع داستان خیلی گنگ بود و اتفاقاتی که تو داستان میوفتاد پشت سر هم و بدون هیچ منطقی صورت میگرفت. اینجوری بود که اصلا با عقل جور در نمیومد و هیچ سر و تهی نداشت. برای مثال کل داستان حول محور یکی از شخصیت های مهم به اسم ناستازیا فیلوپینا که زنی بسیار زیبا و دلربا بود و تمام مردان سنپترزبورگ به دنبال بدست آوردن او بودن(حتی مردان زن دار)، میچرخید و اینطوری بود که ناستازیا به یکی قول ازدواج میداد و بعد در لحظه میفهمید که اگه با اون فرد ازدواج کنه بدبختش میکنه و در لحظه تصمیم میگرفت با یکی دیگه ازدواج کنه و با همون پا به فرار میذاشت =) یا مثلا شخصیت اصلی داستان به اسم میشکین لئون نیکولاویچ که بعد از سالها برگشته بود روسیه و فقیر بود در لحظه و به محض ورودش به روسیه، زندگیش خیلی بی دلیل از این رو به اون رو میشه و درگیر زندگی افرادی میشه که هیچ نسبتی باهاش ندارن و در واقع اصلا با منطق جور در نمیاد. درکل از داستان و شخصیت های داستان اصلا خوشم نیومد و با عذاب کتابو تموم کردم چون دوست ندارم یه کتابو نصفه نیمه ول کنم.. و در آخر دلیل اینکه انقدر این کتاب معروف و محبوبه رو متوجه نشدم و دوست دارم افرادی که این کتابو خوندن دلیلشونو برای علاقشون به این کتاب بگن..
(0/1000)
پانیذ مالکی
1402/4/25
0