یادداشت قصه خوان تنها

        وقتی شروع به خوندن «خانه سایه‌ها» کردم، اصلاً فکر نمی‌کردم انقدر غرق داستان بشم. فضاهاش تاریک و پر از تعلیق بود، جوری که با هر صفحه، حس می‌کردم خودم هم توی اون خونه‌ی مرموز گیر افتادم. شخصیت‌هایی مثل مارکوس و پاپی واقعاً برام زنده بودن، مخصوصاً وقتی کم‌کم رازهای هر کدومشون فاش می‌شد.

نکته‌ای که خیلی دوست داشتم، این بود که داستان فقط ترسناک نبود؛ یه جور حس تنهایی، دوستی، و حتی شجاعت پشت همه‌ی اون اتفاقات عجیب وجود داشت. آخر هر فصل دلم می‌خواست سریع فصل بعدی رو بخونم، چون هیچ‌وقت معلوم نبود قراره چی بشه.
      
23

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.