یادداشت قصه خوان تنها
2 روز پیش
وقتی شروع به خوندن «خانه سایهها» کردم، اصلاً فکر نمیکردم انقدر غرق داستان بشم. فضاهاش تاریک و پر از تعلیق بود، جوری که با هر صفحه، حس میکردم خودم هم توی اون خونهی مرموز گیر افتادم. شخصیتهایی مثل مارکوس و پاپی واقعاً برام زنده بودن، مخصوصاً وقتی کمکم رازهای هر کدومشون فاش میشد. نکتهای که خیلی دوست داشتم، این بود که داستان فقط ترسناک نبود؛ یه جور حس تنهایی، دوستی، و حتی شجاعت پشت همهی اون اتفاقات عجیب وجود داشت. آخر هر فصل دلم میخواست سریع فصل بعدی رو بخونم، چون هیچوقت معلوم نبود قراره چی بشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.