یادداشت محدثه ز
7 روز پیش
امتیاز: ۳.۵ تصور کنید راننده یک تاکسی هستید، (و چون کروناست و ما آدمای با فرهنگی هستیم باید ماسک بزنیم) ماشین شما یه قانون داره، هرکسی سوار میشه باید داستانش رو تعریف کنه، گاهی از کوچهها و خیابونا که میگذرید مسافرای قدیمیتونه میبینید و... باخه برای من یه همچین حس و حالی داشت، مجموعهای از ۹ داستان کوتاه و تلخ از زنان و مردانی با دغدغههایی امروزی. بهنظرم مفهوم مشترک همه کتابها "تنهایی" و "درک نشدن" بود، اما جنس این تنهاییها متفاوته. هر داستان مستقله اما شما ردی از پایان داستان قبلی رو توی داستان بعدی میبینی، این سبک برای من جدید بود و مشابهش رو ندیده بودم و دوست داشتم. مشکلی که من با داستانهای کوتاه دارم و ایضا با این کتاب اینه که خُب چرا داستان کوتاه :(( تا میای به فضای داستان و آدمهاش عادت کنی، داستان تموم شده و خب من اینو دوست ندارم. دلم میخواد بازم اون آدما رو بخونم و بشناسم. نکته آخر اینکه این کتاب بهنظر من خیلی زنده بود، روایت آدمهایی که شاید فکر میکنیم وجود ندارند وقتی تو رفاه و آسایش هستیم اما این گوشه شهر هستند، احساس میکنم پشت این چند خط و چند صفحه ممکنه یک زندگی واقعی یا حداقل یک زندگی تقریبا واقعی باشه باعث میشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.