یادداشت سَمی

سَمی

سَمی

1404/4/8

        .
کم‌کم دارم خانه با اتاق زیرشیروانی را فراموش می‌کنم،فقط گاه‌به‌گاه،وقتی چیزی می‌نویسم یا می‌خوانم ناگهان و بی هیچ دلیلی،آن نور سبز پنجره به یادم می‌آید،و صدای گام‌هایم،که آن شب در مزرعه، وقتی که عاشق به خانه باز می‌گشتم و دست‌هایم را از سرما به‌هم می‌مالیدم،به گوش می‌رسید.به ندرت، در دقایقی که تنهایی رنجم می‌دهد و غمگینم،آنها را به یاد می‌آورم،و نمی‌دانم چرا به نظرم می‌آید که آنها هم مرا به یاد می‌آورند،منتظرم هستند و ما روزی دیدار خواهیم کرد...
.
آن‌هایی که هرگز عاشق نشده‌اند خیلی چیزها نمی‌دانند!به نظر من هیچ‌کس تا حالا نتوانسته است عشق را به درستی وصف کند و مشکل می‌شود این احساس لطیف و شاد،اما جانکاه را توصیف کرد.و کسی که عاشق شده باشد هیچ‌وقت نمی‌تواند با کلمات این احساس را به دیگری منتقل کند.این مقدمه‌ها و توصیف‌ها چه فایده‌ای دارد؟فایده‌ی سخن‌پردازی‌های بیهوده چیست؟عشق من بی پایان است...
#درباره_عشق_و_یازده_داستان_دیگر  #آنتون_پاولوویچ_چخوف ترجمه #رضا_امیررحیمی
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.