یادداشت علی رهنما
1400/11/24
سیّدجواد طباطبائی در این کتاب سعی میکند نشان دهد که سه جریان فکری مهم در اندیشه سیاسی ایران دوران اسلامی وجود دارند: یکی سیاستنامهنویسی که نماینده اصلی آن خواجه نظامالملک طوسی هست و مبادی فلسفی آن به اندیشههای دوران ایران باستان برمیگردد. مطابق تحلیلِ کتاب، این جریان به امر سیاسی به مثابه امری زمینی نگاه میکند و مساله قدرت و روابط آن را اعم از مساله شریعت دانسته به شریعت نیز به عنوان یکی از مسائلی که باید ذیل مساله قدرت تحلیل شود مینگرد. ریشههای این تفکر را میتوان در «نامه تنسر» که در زمان ساسانیان تألیف شده نیز مشاهده کرد. در مقابل، جریان شریعتنامهنویسی وجود دارد که مهترین نمایندگان آن ابوالحسن ماوردی و فضل الله روزبهان خنجی هستند. برای آنها سیاست جزئی از شریعت محسوب میشود و در پی توجیه دستگاه خلافت هستند، در حالی که جریان سیاستنامهنویسی به دنبال توجیه دستگاه خلافت نبود و اساسا بر مبنای اندیشه شاهی آرمانی بنا شده بود. جریان سوم هم جریان تفکر یونانی است که از طریق ترجمه آثار یونیان بر برخی از متفکران دوره اسلامی تأثیر گذاشته است اما ظهور و بروز مستقلی در این دوران ندارد. فارابی سعی میکند با تلفیق فلسفه افلاطون و شریعت دست به نوآوری بزند که به عقیده طباطبائی نتیجه کارش به خاطر تفاوت داشتن مبانی این دو تفکر راه به جایی نمیبرد. در زیر این چارچوب کلی تحلیلی، کتاب به بررسی اندیشههای سیاسی خواجه نظامالملک طوسی، خواجه نصیر طوسی، امام محمد غزالی، نجمالدین رازی، فضلالله روزبهان خنجی و جلالالدین دوانی میپردازد. به نظر نویسنده، در هنگامی که اروپا به سوی دوران "نوزایش" حرکت میکرد و اندیشههای سیاسی جدید از قلم و زبان کسانی مثل ماکیاولی صادر میشد بیشتر متفکران مسلمان همچنان دلبسته دستگاهِ تکفرِ سنت که ملغمهای از شریعت و عرفان است بودند. این دستگاه فکری هم ابزار لازم برای رویارویی با تحولات جدید را نداشت و صرفا به منازعات مذهبی میافزود. این وضعیت که "زوال اندیشه سیاسی" نامیده میشود تا زمان تأسیس دارالسلطنه تبریز و آشنایی ایران با افکار سیاسی جدید در مغرب زمین ادامه مییابد. به عقیده طباطبائی، متفکران بعد از خواجه نظامالملک به جای رجوع به سنتِ اندیشه سیاسیِ او، به مرده ریگ شریعتنامهنویسی و تفکرات عرفانی (که اساسا در نفی دنیا و سیاست است) جهت تدوین اندیشه سیاسی توسل جستند که حاصلی جز "زوال اندیشه سیاسی" نداشت. به همین خاطر هم متفکرانی چون امام محمد غزالی مورد انتقاد شدید او قرار دارند. علاوه بر زوال اندیشه سیاسی، اتهام دیگری که متوجه اندیشه سیاسی غزالی میشود عدم انسجام نظریات اوست به این معنی که گذار او از سیاست آرمانی به سیاست واقعا موجود بدون کنارگذاشتن مبانی عرفانی و شریعتمآبانه تفکرش، عملا باعث شد تا واقعیت سیاسی موجود توجیه عرفانی و شرعی هم پیدا کند و دست تغلب این بار از آستین عرفان بیرون آید؛ امری که در دستگاه نظری شریعتنامه نویسی چون ماوردی دیده نمیشود. در مجموع مطالعه کتاب برای علاقهمندان به مباحث تاریخ اندیشه سیاسی ایران ضروری به نظر میرسد. میتوان حدس زد که بر مبنای نظر نویسنده ریشه اصلی تحولات عینی سیاست، تحولات اندیشه سیاسی است و این فرضیست که میتواند محل مناقشه جدّیِ فلسفی و تاریخی باشد. با این حال در کتاب از تأثیر حمله مغول بر گسترش تفکر عرفانی بحث میشود، در نتیجه دیدگاه نویسنده در مورد نسبت اندیشه و تحولات واقعی دنیای سیاست مبهم است. اما سوای این مساله، کتاب در موضوعاتی که مسقیما بحث می کند هم قدری مبهم نوشته شده است و برای مثال، برای درک نظر نویسنده از سرنوشت جریان سیاستنامهنویسی نمی توان از خود کتاب به نتیجه روشنی رسید؛ چه بسا در آثار دیگر نویسنده (که در متن هم مرتب به آن ها ارجاع میشود) بتوان به پاسخهای واضحتری برای این سوال و سوالهای دیگر رسید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.