یادداشت سیده حُسنا

        چندین سال پیش اون موقع که دبستانی بودم و لای کتاب های قدیمی مدرسه همیشه دنبال یه کتاب جدید و جذاب بودم این کتاب را پیدا کردم و خوندمش دقیق یادم نیست ولی فک کنم جز اولین کتاب هایی بود [که مربعی نبود و بیشتر از ۱۲ صفحه داشت ] که خوندم . اونقدر تحت تاثیرش قرار گرفته بودم که وقتی به عنوان تکلیف نوروز بهمون گفتن یه داستان بنویسید داستانی نوشتم که فکر میکردم خیلی جدید و نوئه ولی بعد فهمیدم یه چیزی مثل ماهی سیاه کوچولو نوشتم با این تفاوت که پایانش را تغییر داده بودم و یه خواهر هم همراهش فرستادا بودم برای ماجراجویی (نه این داستان و نه داستانی که خودم اون موقع نوشته بودم را دقیق یادم نیست) 
این کتاب را سال ها بود که فراموشش کرده بودم و امروز به بریده کتابی که توی بهخوان دیدم همه‌ی اون خاطرات محو توی ذهنم نقش گرفت:)
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.