یادداشت معصومه سعادت

        گیسو دختر بچه ی افغانستانیه که برای پیدا کردن پدرش به کمک غول چراغ جادو به افغانستان برمی گرده و پدرش رو از دست طالبان نجات می ده.
معمولا این جور قصه ها دو مدلن! یا غوله واقعا غوله و هرچی بچه بخواد بهش می ده و اینا، یا معلوم می شه که غوله در واقع تلاش انسانه که هرچی بخواد رو بهش می ده. اما توی این کتاب هر دوی اینا با هم تلفیق شده بود(مثلا گیسو سوار قالیچه ی پرنده می شه که توی افغانستان از یه شهر بره به یه شهر دیگه یا با کشیدن خاک چراغ جادو به چشم یه پیرمرد کور، اون رو بینا می کنه، اما یهو معجزه نمی کنه که بابای گیسو نجات پیدا کنه!) و برای همین حس می کنم کتاب پیام روشنی نداشت...
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.