یادداشت حکیمه فریزاده
1404/3/20
سووشون، و زنان زخمی تاریخ بعضی کتابها، فقط داستان نیستند. *سووشون* برای من، آینهایست که وقتی در آن نگاه میکنم، زخمی قدیمی در من جان میگیرد. زخمی که فقط با واژههای سیمین، با آن جسارتِ زنانهاش، با آن شرافتِ غمخوردهی زری، باز میشود و مثل آتش زیر خاکستر، دوباره شعلهور میشود. من با *سووشون* بزرگ نشدم، اما با *سووشون* فهمیدم چرا سالهاست بغض دارم و نمیدانم دقیقا برای چه. فهمیدم این خشمِ خاموش، این غربتِ درونی، بیدلیل نیست. این اندوه، این بیپناهی، در من ریشه دارد—همانطور که در زری ریشه داشت. زنی که در طوفان زمانه، همسرش را، امنیتش را، و تکههایی از خودش را از دست داد، اما هرگز شرافت و صدای درونش را نفروخت. من زری را خوب میفهمم. او هم مثل من، میان سکوت و خشم، میان عشق و سوگ، میان ماندن و فروپاشی معلق بود. او هم کسی را داشت که رفت. و او هم مانده بود با خانهای که دیگر خانه نبود... با فرزندانی در آغوش و آتشی در دل. *سووشون* برای من فقط یک رمان نبود. بیانیهای بود از سوی تمام زنانی که درد کشیدند، سکوت کردند، عاشق شدند، و با تنهاییشان تاریخ را نوشتند. این کتاب، نجاتم نداد. اما مثل دستی روی شانهام نشست و گفت: «تنها نیستی، و رنجت بینام نیست.»
(0/1000)
زهرا بجلی
1404/3/31
0