یادداشت علی سلطان زاده

ما همه یک معجزه ایم: چگونه از طریق درک همزمانی ها مطمئن شویم مسیر درستی را برای زندگی مان انتخاب کرده ایم
        عنوان اصلی این کتاب «تائوی روانشناسی» است و در سال 1979 میلادی منتشر شد؛ اما در ترجمۀ فارسی عنوان کتاب تغییر کرده و به «ما همه یک معجزه‌ایم» تبدیل شده است. موضوع کتاب در مورد ارتباط پدیدۀ «همزمانی» در اندیشه‌های کارل گوستاو یونگ با «تائو» در فرهنگ چینی است. به عبارت دیگر جین شینودا بولن در این کتاب به دنبال ارتباط برقرار کردن بین روانشناسی و عرفان و به زبان دیگر بین نیمکرۀ چپ و راست مغز است.
«همزمانی» را می‌توان اینگونه توصیف کرد: ارتباط بی‌دلیل و ناشناختۀ دو رویداد. مثلاً زنی در رویای واضحی می‌بیند که خانۀ خواهرش آتش گرفت؛ نگران می‌شود و با خواهرش تماس می‌گیرد تا از حالش باخبر شود. از قضا واقعاً خانۀ خواهرش آتش گرفته و این تماس باعث می‌شود که خواهرش از خواب بیدار شود و نجات پیدا کند. یا پژوهشگری را در نظر بگیریم که در مورد مسئله‌ای سردرگم شده و نیاز به اطلاعات فنی دارد.
همین پژوهشگر به طور اتفاقی سر میز شام در یک مهمانی یا همایش، کنار فردی می‌نشیند که می‌تواند آن اطلاعات لازم را در اختیارش قرار دهد. در نوشته‌های یونگ اشارات زیادی به این پدیده شده که خودش آنها را تجربه کرد. شینودا بولن بعضی از این موارد را در این کتاب آورده است. یکی از این نمونه‌ها در مورد یکی از بیماران یونگ است که یونگ حوصله‌اش را نداشت. خود یونگ می‌گفت جزو آن زن‌هایی بود که «همیشه همه چیز را بهتر می‌دانست» و در مورد هر چیزی اظهار فضل می‌کرد.
یک روزی این بیمار داشت برای یونگ حرف می‌زد. یونگ می‌نویسد «مقابل او پشت به پنجره نشسته بودم و به سخنان بی‌محتوایش گوش می‌دادم». آن خانم داشت در مورد رویایی صحبت می‌کرد که چند شب پیش دیده بود و روی او تأثیر مهمی گذاشته بود؛ رویا این بود که یک نفر یک سوسک طلایی گوگال (که از مدفوع حیوانات تغذیه می‌کند) به او داده بود (به نظرم چنین رویایی در خواب چنین فردی، معنای روشنی دارد!). همین لحظه که خانم داشت خوابش را تعریف می‌کرد، یک چیزی به شیشۀ پنجره برخورد می‌کند.
یونگ برمی‌گردد و نگاه می‌کند؛ می‌بیند که یک حشرۀ بزرگ در حال پرواز خودش را به شیشه می‌زند و می‌خواهد وارد اتاق شود. پنجره را باز می‌کند و حشره را می‌گیرد: یک سوسک گوگال به رنگ سبز طلایی بود. همین رویداد به ظاهر ساده، باعث وحشت آن زن شده بود؛ چون احتمالاً برایش معنای ویژه‌ای داشت. بولن می‌نویسد «رویدادهای معنی‌دار از این دست، سطح عمیقی از احساسات را در روان ما تحت تأثیر قرار می‌دهد».
بولن در زندگی شخصی‌اش نیز با چنین چیزی مواجه شد. مادرش برایش تعریف می‌کرد که پدربزرگ به طرز عجیبی قبل از فوت دوستان و اقوامش، باخبر می‌شد. در گزارش‌های تاریخی هم می‌توان رد چنین مواردی را پیدا کرد. یکی از این گزارش‌های معروف مربوط به آتش‌سوزی بزرگ 19 جولای سال 1759 میلادی در استکهلم سوئد است. بولن به این ماجرا در کتاب خود اشاره‌ای گذرا کرده و عبور می‌کند. به نظرم این ماجرا در چنین بحثی اهمیت زیادی دارد.
در این آتش‌سوزی 300 خانه سوخت و 2000 نفر آواره شدند. امانوئل سوئدنبرگ (متکلم و عارف مسیحی) همان زمان در شهر گوتنبرگ (که 400 کیلومتر با استکهلم فاصله دارد) سر میز شام بود که ناگهان آشفته می‌شود و به دوستانش می‌گوید در استکهلم آتش‌سوزی رخ داده و توضیحاتی در مورد بعضی از صحنه‌های آتش‌سوزی برای دوستان خود می‌گوید. آن زمان دو یا سه روز طول می‌کشید تا خبر از استکهلم به گوتنبرگ برسد.
به خاطر همین اینکه فردی ادعا کند «همین الان در استکهلم دارد فلان اتفاق رخ می‌دهد» و آن را دقیق توصیف کند برای افکار عمومی عجیب بود. بعداً معلوم می‌شود که توضیحات سوئدنبرگ درست بود. این ماجرا خیلی سروصدا می‌کند و حتی کانت که در ابتدا شیفتۀ سوئدنبرگ شده بود، بعداً منتقد او شد و در سال 1766 (7 سال بعد از آتش‌سوزی بزرگ استکهلم) رساله‌ای به اسم «خیالات یک غیب‌بین در پرتو خیالات متافیزیک» نوشت و در آن با لحنی طنز عقاید سوئدنبرگ را به سخره گرفت.
یونگ سعی می‌کرد پدیدۀ همزمانی را با استفاده از ایدۀ «ناخودآگاه جمعی» توضیح دهد. یونگ علاوه بر ناخودآگاه فردی (که وجودش وابسته به تجربه‌های شخصی هر فرد است)، به ناخودآگاه جمعی نیز معتقد بود. نکتۀ عجیبی که بولن در توضیح «ناخودآگاه جمعی از نظر یونگ» به آن اشاره می‌کند، این است که ناخودآگاه جمعی فقط انسان‌ها را به هم متصل نمی‌کند؛ بلکه همۀ موجودات جاندار و بی‌جان از طریق آن به هم وصل می‌شوند.
ترجمۀ این کتاب روان است و مخاطب موقع خواندن آن به دردسر نمی‌افتد.
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.