یادداشت روژان صادقی

عصیان
        شب یلدا بود و مراسم یلدا برپا. 
طبق معمول شب‌های یلدا قرار بود مراسم با خوندن شعر شروع بشه و من فکر می‌کردم که دوباره طبق معمول شب‌های یلدا، این آغاز با حافظ رقم می‌خوره. 
اما وقتی دوست موردعلاقم شروع کرد به خوندن، نه خبری از قافیه‌های حافظ بود، نه زبان قدیمیش و کلمات ثقیل و نه از دنیای مردانه‌ش. شروع کرد به خوندن شعری از فروغ:
یک پنجره برای دیدن،
یک پنجره برای شنیدن.

همونجا بود که مثل همیشه وقتی شعر خوب می‌شنوم یا می‌خونم به خودم لعنت می فرستم که چرا با شعر انقدر بیگانه بودم، همونجا دوباره سیل لعن و نفرین رو به سمت خودم سرازیر کردم. 

این هفته که رفته بودم کتابفروشی، تا «عصیان» رو دیدم بدون اینکه به محتواش فکر کنم و فقط به خاطر فروغ برداشتمش. و هرچند که برخی شعرهاش صددرصد موردعلاقه‌ و دلخواه من نبودن اما، خوندن یک صدای زنانه در دنیای شعر برام اتفاقا صددرصد دلخواه و موردعلاقه بود. 

من تازه‌وارد دنیای شعر محسوب می‌شم. و از اون هم غریب‌تر برام شعر نو‌ی زنانه‌ست. ولی کیف کردم با عصیان فروغ. با عصیانی که در جایگاه یک بنده، یک معشوق، یک مادر و یک زن داشت. بیش باد!
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.