یادداشت مریم رضوی

مادام بواری
        خوشحالم که بعد از چندین وقفه بالاخره این کتاب رو تموم کردم، خوندنش در کل برام لذت بخش بود. این کتاب حاوی بهترین مقدمه‌ای بود که تابحال خونده بودم، درباره‌ی ماجرای نوشتن این کتاب و اتفاقات عجیب و غریبی که بعدش افتاده بود. خود کتاب هم داستان غم‌انگیزی داشت، خیلی به روحانیت در فرانسه کنایه میزد و ازشون انتقاد میکرد، شخصیت پردازی خوبی داشت و پایانی غم‌انگیزتر... از دید روانشناسی هم بخوام به موضوع نگاه کنم، بنظرم اما، شخصیت اصلی کتاب، دچار اختلال دوقطبی بود. و اینکه این آدم انگار با آدم‌ها، محیط، زندگی و فرهنگی محاصره شده بود که متعلق بهشون نبود. تمام عمر یک زندگی دیگه میخواست، یک زندگی اشرافی... یک همسر دیگه میخواست، همسری که عاشق پیشه باشه و حرف های زیبا بزنه و کارهای رمانتیک انجام بده و همسری رو که قلباً دوستش داشت دور انداخت. چون شبیه به همسر رویاهاش نبود. در این فضای ناخواستنی دچار روزمرگی شد و به خیانت پی در پی رو آورد. از خیانتش دفاع نمیکنم و بهانه تراشی هم نمیکنم، فقط تو ذهنم دنبال علتش میگردم و اینا به ذهنم میرسه. همونطور که گفتم پایان بسیار غم‌انگیزی داشت، نه تنها سرنوشت اما بلکه سرنوشت بچشون خیلی ناراحت کننده بود. بنظرم به این موضوع هم اشاره داشت که ما از روی خودخواهی و بیفکری کارهایی میکنیم که ممکنه نتایج ناخوشایندش گریبان نزدیکانمون رو هم بگیره
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.