یادداشت سیدمحمد هاشمی
1404/3/6
برخلاف جلد اول، توی جلد دوم آدم احساس میکرد -مثل بیبیِ خود قصه- نویسنده گوش (یا شایدم چشم) مفتی پیدا کرده و تا تونسته داستان نه چندان جذابش رو کش داده. واقعا بعضی بخشهای جلد دوم هیچ کمکی به پیشبرد کلی داستان یا شناختن بیشتر شخصیتها نمیکرد و حتی طنز هم نبود. بعضی جاها قابل پیشبینی شده بود و بعضی جاها هم برای فرار از این قابل پیشبینی بودن کاراکترها خیلی غیرواقعی و خیلی دور از چیزی که خود نویسنده ساخته بود رفتار میکردن. برخلاف «آبنبات هلدار» که محوریت داستان با یه سری نوجوون شیطون بود که اون لا به لا ماجراهایی مثل عروسی و جبهه و حج هم مطرح میشد -که کمتر از اینجور کتابا داریم- ؛ توی «آبنبات پستهای» زور قصه افتاده بود روی بحثهای خواستگاری و ازدواج -که تا دلتون بخواد از اینجور کتابا داریم. علاوه بر این حس میکنم نویسنده میخواست فرصتی که به پدر خانواده توی جلد اول نداده و ما تقریبا اطلاعات درستی ازش نداشتیم -بعد از یک جلد حتی شغلش رو هم نمیدونستیم- رو یکجا بهش بده و همین آشناییِ زوری ما با شخصیت علیآقا باعث شده بود همچین کاراکتر پرظرفیتی نچسب جلوه کنه و هر وقت وارد داستان میشد میفهمیدم که قراره چند صفحهی آینده فاقد هرگونه ارزش داستانی و محتوایی باشه. یکی از عوامل اصلی جذابیت کتاب اول ماجراهای مدرسه و رابطهی محسن با همکلاسیهاش بود که توی جلد دوم مدرسه تقریبا حذف شده بود و برای جبران حذف فرهاد و امین و کمرنگ شدن سعید و حمید، نویسنده سعی کرده بود شخصیت مسخره و بیخودی مثل گامبو رو اضافه کنه که واقعا از ضعیفترین نقطههای جلد دوم بود. ماجرای عاشق شدن محسن هم -حتی بدون در نظر گرفتن اون پایانبندی که از یه جا به بعد برام قابل پیشبینی شده بود- خیلی نچسب بود. مقایسه کنید با ماجرای عشقش توی کتاب اول و تاثیری که روی روند کلی داستان و روابطش با همکلاسیهاش داشت. طنز داستان سخیف شده بود و به جای اینکه قصه بخواد مخاطب رو به خنده بندازه، نویسنده سعی کرده بود با اسمگذاریهایی مثل دامبو، جیبمو، گاندو و قدرت پلنگ ضعف قصه رو جبران کنه. نمیدونم بهخاطر زیاد شدن تعداد شخصیتها بود یا چیز دیگه، ولی نویسنده از یه جایی به بعد شخصیتهایی مثل زینب خانم رو -علیرغم اینکه شخصیت جالبی نبود- کلا فراموش کرده بود. مادرهای حمید و سعید هم از شخصیتهای تقریبا فراموش شده بودن که اینم در نوع خودش عجیب بود. (چون ما توی جلد اول خیلی زیاد ازشون میدیدیم و انتظار میرفت اینجا یهو مثل روح غیب نشن و حداقل توی محفلها کناری مینشستن و غذا میخوردن). شخصیتهای جدیدی که توی این جلد وارد داستان شدن (آقا نعمت، آقا حشمت و آقای دکتر با خانواده) هم چنگی به دل نمیزدن و انتظارم رو برای جلدهای بعدی پایین آوردن. البته که شخصیتپردازی محمد از همون جلد اول بد از آب در اومده بود و کسی که نویسنده قصد داشته ازش یک نقش مثبت تمام و کمال بسازه اونقدر ها هم جذاب و دلنشین نبود و این توی این جلد بیشتر مشخص شد. در کل جلد دومش به نسبت جلد اول افت زیادی داشت و امیدوارم بقیهی طعمهای آبنبات ناامیدم نکنه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.